به واقع پانزدهم خرداد 1342 نقطه عطفی است در تاریخ معاصر ایرانیان؛ یادگاری است از پیوند معنوی توده های عظیم مردم کشور ما؛ واکنشی است از احساس عمیق مذهبی ملّت ایران ؛ نمایشی است از به پا خاستن مردمی که می خواستند ظلم و ستم را از بُن بر کنند؛ تجسّمی است از تاریخ اسلام و درجه ای است برای سنجش فداکاری و از خودگذشتگی انسان هایی که به دنبال آرمان الهی حرکت می کنند.
نگرانی فزاینده رژیم پهلوی از تبعات و تسری قیام موجب سرکوب شدید آن شد. واقعه از آن جا شروع شد که امام خمینی عصر عاشورای سال 1383 هجری قمری (13 خرداد 1342 شمسی) در مدرسه فیضیه نطق تاریخی خویش را که آغازی بر قیام 15 خرداد بود ایراد کرد. بخش عمده ای از سخنان امام در بیان نتایج زیانبار سلطنت دودمان پهلوی و افشای روابط پنهانی شاه و اسرائیل اختصاص داشت. در همین سخنرانی بود که امام خمینی با صدای بلند خطاب به شاه فرمود: «آقا! من به شما نصیحت میکنم؛ ای آقای شاه! ای جناب شاه! من به تو نصیحت میکنم؛ دست بردار از این کارها. آقا! اغفال دارند میکنند تو را. من میل ندارم که یک روز اگر بخواهند تو بروی، همه شکر کنند… اگر دیکته میدهند دستت و میگویند بخوان، در اطرافش فکر کن… نصیحت مرا بشنو… ربط مابین شاه و اسرائیل چیست که سازمان امنیت میگوید: از اسرائیل حرف نزنید… مگر شاه اسرائیلی است؟»
تصویری از تظاهرات 15 خرداد.
سخنان امام خمینی چنان بر شاه و رژیم گران آمد که همچون پتکی بر روح او که جنون قدرت و تکبّر فرعونی اش زبانزد خاص و عام بود فرود آمد. شاه فرمان خاموش کردن صدای قیام را صادر کرد. نخست جمع زیادی از یاران امام خمینی در شامگاه 14 خرداد دستگیر و ساعت سه نیمه شب (سحرگاه پانزده خرداد 42) صدها کماندوی اعزامی از مرکز، منزل حضرت امام را محاصره کردند و ایشان را در حالی که مشغول نماز شب بود دستگیر و سراسیمه به تهران برده و در بازداشتگاه باشگاه افسران زندانی کردند و غروب آن روز به زندان قصر منتقل نمودند. هنوز چند ساعتی از این حادثه نگذشته بود که خیابانهای شهر قم زیر پای مردان و زنان مسلمان و انقلابی که به قصد اعتراض از خانههای شان بیرون آمده و به حمایت از رهبرشان فریاد برآورده بودند، به لرزه درآمد. همین صحنه در تهران و چند شهر دیگر به وجود آمد تظاهرات مردم رژیم را سخت به وحشت افکند و برای سرکوب این قیام تاریخی به اسلحه روی آورد.
حضور گسترده مردم اما روز خونینی را برای آن ها رقم زد. مزدوران وفادار به سلطنت با تمای ابزارهای در دست به سرکوب آن ها پرداختند. گفته می شود که در این روز هزاران تن توسط جلادان پهلوی به شهادت رسید و بدین ترتیب تاریخ ایران اسلامی در روز 15 خرداد ورق خورد و فصل جدیدی در رویارویی مستضعفان با مستکبران گشوده شد. پس از این واقعه در تهران و قم و سایر شهرها دولت به دستگیری و محاکمه روحانیون و مردم ادامه داد. این قیام و سرکوب پس از آن زمینه مناسبی را برای نهضتی که در آینده بنیان سلطنت 2500 ساله در ایران را کند فراهم نمود.
معترضان در حال حمل یکی از جانباختگان.
در رابطه با اهداف قیام 15 خرداد تا کنون هزاران کتاب و مقاله منتشر شده است. شاه دو روز بعد از نهضت 15 خرداد، قیام مردم را بلوا و اقدامی وحشیانه، و نتیجه اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه نامید و سعی کرد تا آن را به خارج از مرزها و کسانی همچون جمالعبدالناصر نسبت دهد. رژیم شاه به سبب پایان بخشیدن به باصطلاح ماجراجویی های انقلابیون علاوه بر کشتار صورت گرفته، اقدام به بازداشت، محاکمه و تبعید و یا اعدام شماری از انقلابیون متوسل شد.
قدرت بلامنازع اسلام گرایان
از قیام 15 خرداد به عنوان نقطه ی آغازین حرکت گسترده ی جریان های اسلامی در ایران نام برده می شود. تحرکاتی که نهایتا به پیروزی انقلاب اسلامی ختم شد. تا پیش از قیام 15 خرداد، عمده فعالیت های سیاسی ضد سلطنتی مختص به گروه های چپ، ملی گرا و بعضا لیبرال بود.
جریان غالب روحانیت سنتی و عدم تمایلش به دخالت در امور سیاسی موجب عدم مشارکت گسترده اسلامگرایان در صفوف مبارزاتی شده بود. حرکت فداییان اسلام به رهبری شهید نواب صفوی آغاز گر راه جدیدی بود، مسیری که پس از رحلت آیت الله بروجردی و اعلام مرجعیت امام خمینی با شدت روز افزونی تداوم یافت. از واقعه 15 خرداد تا بهمن 1357 این اسلام گرایان بودند که بیش از رقبا به فعالیت علیه رژیم مبادرت ورزیدند. مراد از اسلامگرایان صرفا طبقه روحانیت نبوده بلکه عموم جامعه مسلمان ایران از تمامی اصناف اعم از بازاری ها تا دیگران به صف اول مبارزه پیوستند.
لوطی ها در فرهنگ سیاسی ایران
لات ها و لوطی مسلکان از قدیم الایام در شهرهای ایران جایگاه و وجهه ی خاصی برای خود ایجاد نموده بودند. هر محله، لات مخصوص به خود را داشته که با داشتن نوچه هایی به قدرت نمایی در محلات اقدام می ورزیده و البته با معنی امروزین لات ها بسیار متفاوت است. در قرن نوزدهم لفظ لوطی به دزدان مانند رابین هود که به سنت عیاری حاکمان ستمگر را به چالش میکشیدند و از رهبران محلی سکولار و مذهبی حمایت به عمل میآوردند و برای همشهریان خود قلدری میکردند به کار میرفت. لوطیها جدا از جنبه ی ضد اجتماعی خود به خاطر لوطی گری یا جوانمردی شناخته میشدند به این دلیل از الفاظ لوطی خدایی و لوطی اللهی که هر دو به معنای ارتباط فعالیتهای آنان با عدالت الهی بود، استفاده میشد.
در تاریخ اجتماعی ـ سیاسی ایران ، همیشه در کنار مراکز قدرت ، لمپن ها حاضرند. فقدان آزادی و دمکراسی را می توان یکی از دلایل رشد و توسعه لمپنیسم دانست. لوطی های تهران در دوره ی رضا شاه و محمد رضا شاه پهلوی علاوه بر قدرت نمایی شان گاها در مسائل و مباحث اجتماعی نیز آن گونه که از عهده ی آن ها بر می آمد مشارکت می جستند. بخش عمده ای از لات ها عموما از جانب حکومت خریداری شده و در بزنگاه ها مورد استفاده قرار می گرفتند.
از نمونه ها ی بارز لات های وابسته به ارباب قدرت می توان از شعبان جعفری معروف به شعبان بی مخ نام برد. جعفری از ابتدای جوانی با توجه به روحیات جاهلمآبانهای که داشت به فکر ایجاد دار و دسته افتاد و گروهی از لوطیان محل را گرد خود جمع کرد. با این حال معروفیت و شهرت شعبان بی مخ به نقش او در کودتای 28 مرداد باز می گردد، زمانی که وی سردمداری اوباش شهر را بر علیه حکومت قانونی دکتر مصدق بر عهده گرفته و با ایجاد تنش نقش بسزایی در تحقق کودتای آمریکایی-انگلیسی 28 مرداد 1332 ایفا می نماید. روز 28 مرداد اوباش وفادار به محمد رضا شاه پهلوی به سرکردگی شعبان جعفری به خیابان ها آمده و با ضرب و شتم مردم و هواداران دولت مصدق زمینه ورود محمد رضا شاه پهلوی را به تهران فراهم می آورند.
هفت کچلون از دیگر اراذل معروف تهران در دوران پهلوی دوم بودند. نام هفت کچلون بدلایل مختلف در بسیاری از وقایع تاریخ معاصر ایران ذکر شدهاست. از دعوای خونین و معروف دو گنده لات و جاهل معروف تهران: طیّب خان (طیب حاج رضایی) و حسین رمضون یخی (حسین اسمعیلی پور) که هفت کچلون در آن به نفع حسین رمضون یخی وارد میدان شدند گرفته تا به هم ریختن راهپیماییها و گردهم آییهای خیابانی حزب توده و جبهه ملی و سایر گروههای چپ گرا… به دست لاتها و چاقوکشهای جنوب شهر تهران؛ و از به هم ریختن کابارهها و کافههای تهران که در نمونهای شاخص از آن هفت کچلون به منظور دلبری از مهوش خواننده ی معروف موقع اجرای برنامه او در کافه جمشید تهران، با دستههایی دیگر از جاهلها و داش مشدیهای تهران درگیر شدند و دعوایی بزرگ و خونین و به یاد ماندنی به راه انداختند گرفته تا حضور فعال و چشمگیر در هیئتها و دستههای عزاداری جنوب شهر تهران و… همه و همه بهانههایی برای یاد کردن از هفت کچلون در تاریخ سیاسی و اجتماعی دوران معاصر و نقل داستانهای آنها در فرهنگ فولکلور به شمار میآید.
لات منقلب شده
سوی دیگر ماجرا اما شخصیتی از سنخ شعبان جعفری حضور دارد که راهش را از امثال او جدا کرده و نهایتا به جای سرسپردگی در برابر قدرت به شخص دوستدار ملت پیوسته و جان خویش را در این راه فدا می نماید.
طیب حاج رضایی متولد 1280 از باستانی کارها و لوطی های معروف تهران بود که زندگی متفاوتی را در طول دوره ی حیاتش تجربه می نماید. طیب حاج رضایی و شعبان جعفری، هر دو جزو لوطیهایی بودند که در «زورخانه» پا گرفته و رشد کرده بودند و «گندهلات» شدند، جاهلهایی که وقتی با نوچههای شان در گذری دیده میشدند برای هر عابر ناآشنایی رعب و وحشت میآفریدند، اراذلی که نان و نامشان از دعوا و زورگویی و چاقوکشی به دست میآمد و شاهکارشان به هم ریختن پایتخت در روز کودتا علیه دولت مردمی دکتر محمد مصدق بود.
با این حال و با وجود سوابق طیب رضایی او از همان ابتدا علاقه و ارادت خاصی نسبت به اهل بیت داشت. در برشی از کتاب طیب که با واسطه توسط شهید حاج رضایی نقل شده است آمده است: « اوایل دوران پهلوی بود. آن موقع من رضاخان را دوست داشتم. میگفتند آدم خوبیه، مقتدره، با خداست. به مردم کمک میکنه و … من دیده بودم که رضاخان توی محرم میون دار دستهی تکیهی دولت بود. خلاصه خیلی از رضاخان خوشم اومد. برای همین روی بدنم تصویر سر رضاخان رو خالکوبی کردم. اما وقتی که به قدرت رسیید فهمیدم که این نامرد مهرهی خارجیهاست. وقتی شروع کرد چادر رو از سر زنها بگیره، خیلی از لوطیهای تهران با مامورها و دولت رضاخان درگیر شدند. من هم چند بار با اون نامرد درگیر شدم. نمیگذاشتم توی محلهی ما کسی به ناموس مردم بی حرمتی کنه. نمیگذاشتم کسی چادر از سر زنها بگیره. بعد از اون ماجرا رضاخان با امام حسین(علیه السلام) هم درگیر شد! وقتی که اجازهی برگزاری عزاداری نداد، همون موقع گور خودش را کند. ما اون موقع توی خونهی خودمون مجلس روضه برگزار میکردیم. ایام محرم که میشد در و دیوار رو سیاهپوش میکردیم و خرج میدادیم. اما من در غیر ایام محرم، مرتب به دنبال دوست و رفیق بودم. ورزش باستانی میکردیم. شبها هم مرتب از این کافه به او کافه؛ از این قهوهخونه به اون قهوهخونه….»
طیب سه برادر به نام های حاجی مسیح، اکبر و طاهرداشت او از همان ابتدا به ورزش باستانی علاقهمند بود و پس از پایان یافتن دوره سربازی بود که نام او کمکم بر سر زبانها افتاد. طیب از سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۲ از میدان داران به نام میوه و تره بار تهران بود و به کار خرید و فروش میوه و تره بار مشغول بود. او در دوران زندگی اش دو همسر و هفت فرزند داشت.
غلامحسین محمدی، از شاگردان طیب حاج رضایی به بیان برخی خاطرات خود از طیب پرداخته است. در بخشی از این خاطرات آمده است:« یه بار با ماشینش سرچهارراه استانبول وایستاده بود. افسر جریمه ش کرد. گفتن این طیب خانه نکن! گفت من طیب میب حالیم نیس. طیب خان از روی ساعت نیم ساعت چهارراه استانبول را بست. با ماشین اون وسط دور می زد. همه مونده بودن. رییس شهربانی اومد. رییس ژاندارمری.خ خلاصه همه اومدن. گفت این افسره منو جریمه کرده گفتن غلط کرده! دعوایی شد که بیا و ببین. خلاصه با سلام و صلوات طیب رو راهی کردن…»
دسته طیب بزرگترین دسته عزاداری در تهران بود. دسته سینه زنی او در شوش و خراسان حرکت می کرد و خود او، با لباس مشکی و سر و صورتی خاک آلود و گل مالی شده، در میان مردم به راه می افتاد و آنان را اطعام می نمود. او علاوه بر عزاداری در ماه محرم، در هیأت خود، از یک معلم برای آموزش احکام و زبان عربی نیز استفاده می کرد.
گفته میشود که در جمع لوطیهای جنوب شهر تهران، نخستین فردی که راهاندازی دسته و هیئت داری را باب کرد، طیب حاج رضائی بودهاست. هرچند که شواهد و قرائن متعددی وجود دارد که قدمت رواج این پدیدهها در میان جاهلها و لوطیهای تهران را به اعصار به مراتب دورتر میبرد و از جمله از حضور فعال و میان دارانهٔ برخی لوطیها و داش مشدیهای تهران در عصر قاجار و در عزاداری معروف تکیه دولت حکایت دارد. در عصر صفویه نیز برخی لوطیهای معروف روشهای عزاداری خاص خود را داشتهاند. به هرحال نوشتهاند که طیب از سال ۱۳۲۶ خورشیدی وپس از تشرف به کربلا و زیارت امام حسین به جرگه مریدان سالار شهیدان پیوست. وی نخست در محله قدیمی صابون پزخانه (صام پز خونه)، بازارچه حاج غلامعلی در انتهای باغ فردوس مولوی در منزلش تعزیه داری حسینی را شروع نمود. بعدها به دلیل محدودیت مکان طیب از بازارچه حاج غلامعلی نقل مکان نمود و به حوالی خیابان خراسان تغییر منزل داد و با توسعه عزاداری حسینی در ایام محرم تکیه مفصلی در داخل بنگاه حاج علی نوری واقع در خیابان ری در کنار انبار گندم برپا نمود.
طیب در کربلا.
طیب در آن دوران، اگرچه با روحانیت، ارتباط چندانی نداشت؛ اما احترام خاصی برای ایشان قائل بود. در گزارش های ساواک، درباره رفت و آمد طیب با آیت الله کاشانی – که در آن زمان، در انزوا به سر می برد- چنین آمده است: «طیب حاج رضایی، چهار صندوق میوه به منزل آیت الله کاشانی برد»، «چندی است که طیب حاج رضایی، تغییر لحن داده و با طرفداران آیت الله کاشانی طرح دوستی ریخته است».
بنابراین رفتار و شخصیت مرحوم طیب به کلی با افراد بی قیدی، چون شعبان جعفری- که برای جلب نظر شاه، تن به هر کاری می دادند- تفاوت داشت. او به اسلام، علاقه مند بود و جوانمردی و شجاعت را از سردار کربلا آموخته بود. اما به اشتباه، ایران دوستی را با شاه دوستی همراه می دید و بر همین اساس، در جهت تقویت سلطنت تلاش می کرد؛ تا آن که تحولی عجیب، در او رخ داد…
شهادت طیب در راه قیام 15 خرداد
پس از واقعه 15 خرداد، طیب حاج رضایی به عنوان یکی از محرکین اصلی تحت تعقیب قرار گرفت به طوری که فرمانداری نظامی تهران طی گزارشی ویژه، به شاه اعلام کرد شخص طیب حاج رضایی مسئوول اصلی این اقدامات است. از آن پس، طیب حاج رضایی و اسماعیل رضایی در 15 تیر 1342 در (53 سال پیش در چنین روزی) دستگیر شدند و به مدت 5 ماه در زندان رژیم منفور پهلوی زیر شکنجه ها مقاومت کردند. پایمردی آنان به حدی بود که شهادت را بر عفو شاه خائن ترجیح دادند.
رژیم با معرفی، محاکمه و اعدام طیب حاج رضایی و برادرش اسماعیل رضایی که در بین مردم دارای نفوذ و محبوبیت بودند، قصد داشت تا قیام بزرگ مردمی و برخاسته از اعتقادات مذهبی مردم در 15 خرداد 42 را که در راه دفاع و حمایت از یک مرجع دینی ابراز شده بود، یک جنجال وابسته به بیگانه و ایادی وابسته آنان در داخل تلقی کرده و عاملان آن را مشتی فرصتطلب و قلدر معرفی نماید.
از طرف شخص نصیری- رئیس وقت ساواک- در زندان به طیب فشار میآورند که بگو از [ امام] خمینی پول گرفتهای تا آزادت کنیم. طیب زیر شدیدترین شکنجهها که حتی از نظر جسمی به وی آسیب بسیاری وارد کرده بود، مقاومت کرده و در طول بازجوییها فقط میگفت به فرزند فاطمه زهرا(س) و سالار شهیدان حسین(ع) تهمت نمی زنم و خیانت نمیکنم.
سرانجام طیب و اسماعیل حاج رضایی به حکم صادره از دادگاه ویژه شماره یک لشکر گارد به ریاست سرتیپ حسین زمانی و دادستانی سرهنگ ستاد احمد دولو قاجار و با وکالت تسخیری تیمسار شایانفر پس از ۱۳ جلسه محاکمه به جرم فعالیت محرمانه و خیانتکارانه به منظور برهم زدن نظم و امنیت عمومی در روزهای ۱۵ خرداد ماه همان سال به استناد قسمت اول ماده ۷۰ قانون مجازات عمومی به اعدام محکوم شدند و این حکم در سحرگاه ۱۱ آبان ۱۳۴۲ اجرا شد.
شهید طیب حاج رضایی در آخرین دفاع خود چنین گفت:«من در عمرم خیلی گناه کردهام و از خیلی چیزها گذشتهام، اما قیام آیتالله خمینی یک قیام دینی است. اینجا دیگر نمیتوانم گذشت کنم چون از دینم نمیتوانم بگذرم.» و بعد گفت: «من طیبم، ای خدا پاکم کن، خاکم کن.»
امام خمینی(ره) نیز پس از شنیدن سرنوشت طیب و اعدام وی، از تمام طلاب حوزه علمیه قم میخواهد که به پاداش استقامتی که در راه ایمانش داشت، برای وی روزه گرفته و نماز بخوانند.
محمد آقا [محمد باقری معروف به محمد عروس] درباره آن روز [حضور طیب در دادگاه] می گوید: «آن روز در دادگاه، طیب رو به سرهنگ نصیری گفت: حرفهای شما درست؛ اما ما تو قانون مشتیگری، با بچه های حضرت زهرا در نمیافتیم. من این سید رو نمی شناسم؛ اما با او در نمی افتم.» محمد آقا می گوید: «فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارن می برندشان برای اعدام. وقتی میرفتن، طیب زد به میله سلول من و گفت: محمد آقا! اگه یک روز خمینی رو دیدی، سلام منو بهش برسون و بگو خیلیها شما رو دیدند و خریدند ، ما ندیده شما رو خریدیم.»
بعد از پیروزی انقلاب، محمد آقا با جمعی از مردان انقلابی خدمت امام خمینی رسیدند و با ایشان عکس یادگاری انداختند. وقتی محمد آقا پیام طیب را به امام گفت، امام فرمود: طیب، حُر دیگری بود.
براستی چه تفاوتی میان سرشت «طیب» و «شعبان» بود که سرنوشت شان این همه متفاوت شد؟! اگر کسی در روزگار جوانی آن دو میخواست دربارهشان قضاوت کند هر دو را از یک قماش میدید که تنها فرقشان این بود که یکی«مولوی» را قرق میکرد و آن یکی«سنگلج» را؛ اما آنها که با طیب دمخور بودند، میدیدند که او«مردانگی»هایی دارد که شعبان ندارد و این راز سعادت طیب است. طیب شهید شد و شعبان از وطن گریخت تا دست روزگار، طومار حیاتش را در 28 مرداد 1385 در هم بپیچد تا حتی مرگش نیز یادآور ننگی تاریخی باشد که به نام او نوشته شده است.
اختلاف این دو در ادب و وفاداری به اهل بیت علیهما السلام بود. اگر طیب، تهمت دریافت پول از امام خمینی رحمه الله علیه را می پذیرفت، نه تنها جان خود را از دست نمی داد، که نزد شاه نیز اعتبار بیشتری کسب می نمود؛ اما او با شهامت گفت: «من حاضر نیستم به پسر حسین علیهما السلام تهمت بزنم».