روند تحمیل جام زهر به امام خمینی(ره)/ نقش هاشمی در قطعنامه 598
بصیر، 27 تیر ماه سالروز نوشاندن جام زهر به امام خمینی(ره) است.قبول قطعنامه 598 که به موجب آن جمهوری اسلامی ایران و دولت وقت عراق (حزب بعث) ملزم به رعایت آتش بس فوری و پایان حمله نظامی به یکدیگر می شدند، باعث شد تا امام خمینی (ره) از تعبیر نوشیدن جام زهر برای پذیرش این قطعنامه استفاده کنند.
اما چه کسانی در نوشاندن جام زهر به امام(ره) نقش داشتند؟
برای یافتن پاسخ این سوال به بازخوانی بخشی از کتاب راز قطعنامه می پردازیم تا روند تحمیل قطعنامه 598 به امام خمینی(ره) مشخص گردد.
روزنامه تایمز لندن در بهار سال 1367 می نویسد: “آقای رفسنجانی که اخیرا به سمت جانشین فرمانده کل قوا منصوب شده، در جستجوی راهی است که پیامی برای دولت انگلیس بفرستد…رفسنجانی می کوشد به آیت الله خمینی قبل از مرگش بقبولاند که جنگ با عراق، جنگ بیهوده ای است و اگر رفسنجانی بتواند به پیروزی های کوچکی در جبهه دست یابد به وی اجازه پایان جنگ داده شود.”
حسین علایی جریان ملاقات روز 27 خرداد 67 آقای هاشمی با امام خمینی(ره) را از زبان خود آقای هاشمی چنین نقل می کند: ” به اتفاق رئیس جمهور و احمد آقا به خدمت امام رفتیم؛ وضع جبهه ها، نیروها، امکانات کشور و وضع دشمن را برای امام تشریح کردیم و دو راه بسیج نیروها و امکانات برای جنگ یا پذیرش ختم جنگ را برای امام مطرح کردیم. ایشان راه اول را انتخاب کردند…به امام گفتم برای ادامه جنگ فرماندهان از ما امکانات و وسایلی را می خواهند که ما در شرایط فعلی کشور، بودجه لازم برای تهیه آنها نداریم. امام گفتند بروید از مردم مالیات بگیرید. به ایشان گفتم این کار را قبلا کرده ایم و دیگر گرفتن مالیات بیشتر از مردم برای دولت امکان ندارد و میزان آن به حداکثر خود رسیده است. امام گفتند خب استغراض کنید. پس از این مسئله به امام گفتم نیروهای مردمی به جبهه نمی آیند. امام گفتند من برای حل این مشکل به مردم حکم جهاد می دهم. گفتم در کشور ارز نداریم تا بعضی نیازهای جنگ را از خارج خریداری کنیم. امام گفتند برای آن راهی پیدا کنید. بروید نفت پیش فروش کنید.”
از عبارات فوق مشخص می شود که قبل از آنکه آقای محسن رضایی نامه دوم تیرماه 67 خود را بنویسد و پیش از آنکه دولت در تیرماه سال 67 اعلام کند توان اداره جنگ از نظر اقتصادی را ندارد و…این موارد پیشاپیش از سوی آقای هاشمی رفسنجانی بیان شده بود!
آقای هاشمی در این ملاقات دو مطلب را مطرح کرده است: 1- به امام گفته که بودجه و ارز لازم برای تهیه امکانات خواسته شده توسط فرماندهان نظامی را نداریم. امام می گوید بروید نفت پیش فروش کنید و از مردم مالیات بگیرید؛ هاشمی می گوید” این کار را قبلا کرده ایم و دیگر گرفتن مالیات بیشتر از مردم برای دولت امکان ندارد و میزان آن به حداکثر خود رسیده است.”
بر خلاف ادعای فوق، آقای هاشمی در تاریخ 6 آذر 1366 در نماز جمعه تهران با اشاره به مانورها و اجتماعات مردم، در سراسر کشور می گوید: “فعلا از مردم – حضور- داوطلبانه خواستیم و هنوز از لحاظ مالی و نیرو به مرحله بسیج عمومی نرسیده ایم. البته ما نمی توانیم آینده را پیش بینی کنیم ولی اگر کمک های مالی مردم و حضور داوطلبانه از لحاظ نیرو برنامه جنگی را تامین کند، شاید نیازی به بسیج عمومی قانونی و بستن مالیات رسمی برای جنگ پیدا نکنیم؛ ولی شاید در آینده دورتری چنین چیزی پیش آید.”
وی در مصاحبه ای نیز که در تاریخ 24 آذر66 با روزنامه کیهان انجام می دهد، اظهار می دارد: “در درون جامعه، امکانات مالی فراوانی می بینم که طبق محاسبات در مرحله اول به صورت دواطلبانه می تواند این مرحله از جنگ را اداره کند منتهی پیش بینی کرده ایم که اگر دواطلبانه به اندازه کافی نبود، از حقی که نظام – میتواند- در موقع جنگ مالیات جنگی وضع کند، استفاده کنیم. در کل دنیا کسانی که مبتلا به جنگ می شوند، از همان اول مالیات جنگی برقرار می کنند چرا که خرج دولت در زمان جنگ مثل خرج در زمان صلح نیست…این آهنگی که الان جهاد مالی دارد به شرط این که همه جامعه را در بر بگیرد…این کافی است و نیازی پیدا نمی شود که مالیات دیگری قرار دهیم.”
پس مشخص است که دولت تا تاریخ 24آذر 66هنوز نیازی به گرفتن مالیات جنگی از مردم حس نکرده است و چنین اقدامی نیز انجام نداده و جناب هاشمی نیز در “آینده دور” احتمال گرفتن مالیات جنگی را می دهد از سوی دیگر قبلا (فصل های پیشین کتاب) اشاره کرده ایم که دولت در آذر ماه 66 حدود 6 میلیارد دلار ذخیره ارزی داشته است و هیچ صحبتی از بحران پولی و ارزی در میان نبوده است، حال از جناب هاشمی باید سوال کرد چگونه ظرف مدت شش ماه (از دی ماه سال 66 تا خرداد ماه سال 67)هم شش میلیارد دلار ذخیره ارزی را استفاده کرده ایم هم پول حاصل از نفتی که در مدت این شش ماه فروخته ایم را خرج کرده ایم، و هم از مردم حداکثر مالیات جنگی را طی مدت این شش ماه دریافت کرده ایم؟! البته به شرطی که جناب هاشمی بتواند اثبات کند که طی این شش ماه اصلا مالیات جنگی از مردم اخذ شده باشد!
لذا با توجه به موارد فوق، مسئله نداشتن پول و ارز برای تهیه امکانات مورد نیاز جبهه ها خلاف واقع بوده و صحت نداشته است.
2– آقای هاشمی در دیدار فوق به امام می گوید که نیروهای مردمی به جبهه نمی آیند!
نه در سال66 و نه در سال 67 هیچ گاه روند اعزام نیرو به جبهه قطع نشده و خود جناب هاشمی در مصاحبه 24 آذر 66 خود می گوید: ” مانورها نشان داد که از نظر نیروی انسانی – رزمنده- غنی هستیم.”
وی در جلسه 11 دی 66 با فرماندهان جبهه شمال غرب، می گوید: “الان یک میلیون سرباز داریم که باید تدارک شوند.”
ایشان همچنین در یادداشت 5 اردیبهشت 67 خود می نویسد: “در جلسه شورای عالی پشتیبانی جنگ درباره اعزام نیرو به جبهه بحث شد گفتند سطح اعزام خوب است.”
نتیجه آنکه، “نرفتن نیروهای مردمی به جبهه” نیز یک ادعای به کلی عاری از حقیقت بوده است.
غیر از جلسه 27 خرداد 67 که امام به آقای هاشمی دستور ادامه جنگ و مقاومت در برابر دشمن را می دهند؛ پیش از آن نیز در هفتم خرداد 67، امام خمینی طی پیامی فرموده بودند: “رزمندگان عزیز و دلاور ما اعم از ارتش، سپاه و بسیج، با تیکه بر ایمان و سلاح و امید به نصرت حق و با حمایت بی شائبه مردم، به نبرد و دفاع مقدس خود ادامه دهند و عزم ها را جزم کنند و بر دشمن زبون بتازند و با همت خود افتخار و نصرت و پیروزی را به ارمغان آورند که سرنوشت جنگ در جبهه ها رقم می خورد، نه در میدان مذاکره ها.”
اما آقای هاشمی بی توجه به فرامین و نصایح امام در یادداشت 31 خرداد 67 خود می نویسد: “با دکتر –حسن- روحانی درباره کیفیت ختم جنگ یا کیفیت جنگیدن با بسیج امکانات، بحث طولانی داشتیم.”
یعنی آقای هاشمی علی رغم آنکه امام حکم به ادامه مقاومت داده، ولی باز هم به دنبال رایزنی با اشخاص مختلف برای منصرف کردن امام است.
ایشان در یادداشت 4 تیر 67 می نویسد: “در ساعت هفت صبح، آقای محمد فروزنده(رئیس ستاد کل سپاه) اطلاع داد دشمن در طلاییه خط ارتش را شکسته و از پد خندق و از پد شرقی جزیره-مجنون- از کمین عبور کرده و در خط درگیرند و تعدادی از مصدومان شیمیایی را به اهواز آورده اند…برای اخذ آخرین نظریه به زیارت امام رفتم؛ گفتند مقاومت تا آخرین حد…عصر دوباره سران قوا در دفتر آقای موسوی اردبیلی جلسه داشت. قرار شد برای تکمیل حجت بار دیگر با امام مذاکره شود. با آقایان خامنه ای، احمد آقا و موسوی اردبیلی به زیارت امام رفتیم. نماز مغرب و عشاء را با ایشان خواندیم. توضیحات لازم را درباره وضع جنگ و عواقب احتمالی ادامه جنگ دادیم. باز هم ایشان تاکید بر تداوم جنگ داشتند.”
هماهنگونه که مشاهده می شود آقای هاشمی علی رغم تاکید چندباره امام بر تداوم مقامت و علی رغم حکم صریح چند باره ایشان، بازهم به هر وسیله ای چنگ می زند تا از اجرای حکم امام شانه خالی کند و به هر صورتی هست، ایشان را به سازش بکشاند.
9تیر67:
” شب سران قوا در دفتر بنده جلسه داشتند. درباره جنگ و راه های ختم جنگ و نحوه ادامه جنگ مذاکره شد. به نتیجه قاطعی نرسیدیم.”
وقتی آقای هاشمی می گوید به ” به نتیجه قاطعی نرسیدیم” یعنی که نتوانسته نظر خودش –ختم جنگ- را به سایر اعضاء بقبولاند.
10تیر 1367:
“عصر احمدآقا آمد درباره راه های ختم جنگ مذاکره کردیم.”
امام خمینی(ره) علی رغم اینگونه تحرکات جناب هاشمی، در تاریخ 13 تیر 1367 طی پیامی می فرمایند: “این روزها باید تلاش کنیم تا تحولی عظیم در تمامی مسائلی که مربوط به جنگ است به وجود آوریم. باید همه برای جنگی تمام عیار علیه آمریکا و اذنابش به سوی جبهه رو کنیم. امروز تردید به هرشکلی خیانت به اسلام است. غفلت از مسائل جنگ، خیانت به رسول الله(صل الله علیه و آله و سلم) است. اینجانب جان ناقابل خود را به رزمندگان صحنه های نبرد، تقدیم می نمایم.”
آقای حسن روحانی نیز در مصاحبه ای به بی اعتنایی جناب هاشمی به دستورات امام خمینی چنین اعتراف می کند: “شرایط ما به گونه ای بود که در تیر ماه 1367به مرحله خاصی رسیدیم. جلسات متعددی با فرماندهان نظامی در جبهه گذاشته شد که یک جلسه بسیار مهم در اهواز بود. آقای هاشمی در آن جلسه به عنوان فرمانده جنگ و من به عنوان رئیس ستاد قرارگاه خاتم الانبیاء و رئیس پدافند هوایی حضور داشتم. آقای هاشمی از فرماندهان در مورد نیازهایشان و اینکه آیا می خواهند جنگ را ادامه دهند یا خیر، صحبت کردند. آنها گفتند که ما میخواهیم جنگ را ادامه دهیم ولی امکانات می خواهیم…بعد از آن جلسه من و آقای هاشمی به تهران برگشتیم. تصمیم آقای هاشمی این بود که اگر امام قصد پایان جنگ را داشته باشد، ودش به عنوان جانشین فرمانده کل قوا، آتش بس یا پذیرش قطعنامه را اعلام کند…به او گفتم اگر امام این پیشنهاد را بپذیرد، شما کار مهمی کرده اید.”
همانگونه که از روایت آقای حسن روحانی نیز مشخص است، تنها چیزی که برای آقای هاشمی اهمیت نداشته، اجرای دستورات امام بوده و ایشان صرفا به دنبال متقاعد کردن امام به سر کشیدن جام زهر قبول قطعنامه بوده است. باز هم ادامه تلاش های آقای هاشمی در این راستا را پی می گیریم:
یادداشت 17تیر 1367: “بعد از ظهر به سوی قم حرکت کردیم. ساعت 30/5رسیدیم. آقای منتظری منتظرم بود. تا ساعت 30/8شب با ایشان درباره جنگ و مسائل جاری کشور مذاکره کردیم. ایشان هم معتقد به لزوم ختم جنگ از طرق سیاسی است.”
یعنی آقای هاشمی همچنان تلاش می کند تا تعداد بیشتری از مسئولان کشور را با مواضع خود همسو و هم جهت کند تا بهتر بتواند با اعمال فشار به امام ایشان را وادار به پذیرش قطعنامه کند. این زمانی است که سه روز پیش ازآن، امام خمینی هرگونه تردید در ادامه جنگ را خیانت به رسول الله نامیده بود.اما آقای هاشمی با سرسختی هرچه تمام تر این رویه را دنبال می کند که در نهایت نیز موفق به این کار می شود.
جالب است بدانیم شبکه تلویزیونی ای. بی. سی آمریکا در اسفند 66 به نقل از منابع دیپلماتیک اعلام داشته بود: “سفیر ایران در سازمان ملل(محمد جعفر محلاتی) روز 13 اسفند 1366 با تسلیم یادداشتی به شورای امنیت اعلام نمود که ایران قطعنامه 598 درباره آتش بس میان ایران و رژیم بعث، عقب نشینی نیروهای طرفین به مرزهای بین المللی، تبادل اسرا و تشکیل کمیسیونی جهت شناسایی آغازگر جنگ را پذیرفته است و خاویر پرز دکوئیار را برای ترتیب دادن به آن به منطقه دعوت کرد.”
باید دید چه کسی چنین ماموریتی را به محلاتی داده بود؟ به نظر می رسد که پاسخ مشخص است. همان ها که از سال61 به دنبال صلح از طریق مذاکره با صدام حسین بودند و از 13 اسفند 66 قطعنامه را رسما پذیرفته بودند؛ اما در مصاحبه ها و سخنرانی هایشان در بین مردم – و در واقع برای فریب مردم- موضعی خلاف آن می گرفتند.
محسن رضایی در سال 1387 طی مقاله ای به این جریان چنین اشاره می کند: “ایران قطعنامه 598 را به صورت مشروط پذیرفت ولی بنابر دلایلی آن را اعلان نکرد…لذا از هر نوع اظهار نظر منفی در مقابل قطعنامه جلوگیری شد…در جلسات خصوصی با سران کشورها، آن را یک قدم مثبت تلقی می کرد و فعالیت های مقدماتی در سازمان ملل را برای پذیرش آن شروع کرده بود.”
آنچه را که محسن رضایی نقل کرده همان زد و بند پنهانی برخی ازآقایان با دولت های خارجی است که به دور از چشم امام خمینی(ره) و بدون اطلاع ایشان صورت پذیرفته بود.
آقای هاشمی در تاریخ 27 تیر 1367( روز اعلام پذیرش قطعنامه از سوی جمهوری اسلامی ایران) اعلام می دارد: ” تا قبل از حادثه سقوط هواپیمای مسافربری ایران ایر توسط آمریکا( در تاریخ 12 تیر 67) بحث در زمینه پذیرش قطعنامه 598 اصلا مطرح نبود در حالی ما دیروز عصر (یعنی 26 تیر 67) به نتیجه نهایی رسیدیم و از شب گذشته نیز در صدد اعلام آن به سازمان ملل برآمدیم.”
محسن رضایی در خصوص برخی از فشارهای وارده توسط آقای هاشمی به امام، می گوید: “آقای هاشمی به امام گفتند که اگر جنگ را تمام نکنیم، ارتش عراق دوباره خوزستان را می گیرد؛ اما امام مقاومت می کرد.”
وی در جای دیگر می گوید: “برخی از مسئولان نظام خدمت امام رفتند و از ایشان تقاضا کردند که شما قطعنامه 598 را بپذیرید؛ اما امام زیر بار نمی رفت.
رضایی باز هم به نقش آقای هاشمی چنین اشاره می کند: “دلیل عمده ای که باعث شد امام قطعنامه را بپذیرد، بر می گردد به دو جلسه فشرده ای که سیاسیون با امام داشتند. من در آن جلسات نبودم ولی آن طور که آیت الله موسوی اردبیلی برایم تعریف می کرد، ظاهرا تلاش های آقای هاشمی و سیاسیون این بود که امام، قطعنامه را بپذیرد و این اصرارها تا حدی بود که امام ناراحت شده بودند و اوقاتشان تلخ شده بود و جلسه را ترک کرده بودند.”
آیت الله موسوی اردبیلی نیز طی مصاحبه ای با روزنامه اعتماد در اردیبهشت ماه سال 1383 در مورد جلسه فوق می گوید: “ما رفتیم خدمت امام(ره)، همان جا گزارشی داده شد. آن کسی که بیشتر جبهه می رفت آقای هاشمی بود. بنابراین، بیشتر گزارش می داد. تنها کسی که حرف نمی زد من بودم؛ زیرا بیمار بودم. نظر ما این بود که با این وضعی که پیش آمده، آیا باید قطعنامه را قبول کنیم یا نه؟ امام(ره) خیلی صریح و واضح گفتند:نه.”
آخرین جلسه ای که هاشمی رفسنجانی حداکثر فشار خود را به امام خمینی(ره) وارد می کند و ایشان را وادار به سر کشیدن جام زهر می کند؛ در یادداشت 23 تیر 1367 وی چنین آمده است: “از سران قوا هستم که برای مذاکره درباره آینده جنگ، با توجه به مسائل اخیر جبهه، عصر به منزل بیایند…ساعت پنج بعد از ظهر، سران قوا و احمد آقا آمدند. وضع جبهه و رویدادها اخیر را گفتم. بعد از کمی بحث سیاست ختم جنگ مورد اتفاق نظر قرار گرفت و دسته جمعی برای پیشنهاد ختم جنگ خدمت امام رفتیم. نماز مغرب و عشاء را با امام خواندیم و به مذاکره نشستیم. جلسه بیش از یک ساعت طول کشید. شرح مبسوطی از مشکلات جنگ و ضعف روحیه و امکانات و عده خودی و قدرت و امکانات دشمن را توضیح دادیم…جزئیات شکست ها را توضیح دادم. ایشان فرمودند راه حل چیست؟ همگی گفتیم ختم جنگ با پذیرش قطعنامه 598 یاشکل دیگر. امام نگران عدم وفای دشمن بودند و ناراحتی مردم حزب الله. که احتمال اول را ضعیف و احتمال دوم را هم در مقابل خوشحالی بخش عظیمی از مردم و آثار مثبت صلح قابل تحمل دانستیم.”
هماهنگونه که ملاحضه می شود آقای هاشمی در این جلسه بار دیگر چند مطلب را مطرح می کند:
- ضعف روحیه برخی فرماندهان و رزمندگان، اما نمی گوید که عامل اصلی این ضعف روحیه، اقدامات تسلیم طلبانه جناب فرمانده جنگ بوده است.
- ضعف امکانات- جبهه- خودی، اما نمی گوید که مسئولان مربوطه طی سالهای گذشته به طور عمد نیروهای خودی را در مضیقه قرار می دادند تا آنان تن به سازش بدهند.
- قدرت و امکانات دشمن، اما پاسخ کوبنده نیروهای رزمنده به متجاوزین عراقی پس از پذیرش قطعنامه، نشان داد که قدرت دشمن در مقابل ایمان نیروهای شهادت طلب، تاب مقاومت ندارد.
- نگرانی امام از عدم وفای دشمن، که جناب هاشمی احتمال آن را ضعیف می دانست!
حمله دشمن به داخل کشور پس از پذیرش قطعنامه ثابت کرد که نگرانی امام کاملا بر حق بوده و جناب هاشمی رفسنجانی آنچه را که امام خمینی(ره) در خشت خام می دیده، قادر نبوده حتی در آیینه نیر آن را ببیند!
- نگرانی امام از ناراحتی مردم حزب الله، که جناب هاشمی می گوید در مقابل ناراحتی آنها، بخش بزرگی از مردم خوشحال خواهند شد!
در اینجا جناب هاشمی با زیرکی خاصی می خواهد بگوید که اولا مردم حزب الله در اقلیت هستند! ثانیا در مقابل خوشحالی بخش بزرگی از مردم ناراحتی آنها قابل چشم پوشی است. اما بطلان این استدلال ایشان در یادداشت مورخ 27 تیر 67 ایشان، چنین می خوانیم: “شب به خانه امدم. دراعضای خانواده من هم نگرانی از عکس العمل نا متناسب مردم هست.”
باید به جناب هاشمی گفت که مگر جنابعالی نگفته بودید که بخش عظیمی از مردم ازشنیدن خبر آتش بس و صلح! خوشحال خواهند شد؟ پس این نگرانی شما از چیست؟ جنابعالی مرتکب چه اقدامی شده بودید که خود و اعضای خانواده تان از”عکس العمل نامتناسب مردم”نگران بودید؟!
- و بالاخره اینکه جناب هاشمی سعی دارد تا اینگونه القاء کند که همه سران قوا به اتفاق خواهان پذیرش آتش بس شده بودند. این موضوع نیز صحت ندارد. مقام معظم رهبری در چند نوبت به طور تلویحی عدم موافقت خودشان را با رویه آقای هاشمی نشان داده اند. به طور نمونه، ایشان در نماز جمعه مورخ 6 خرداد 1367 می فرمایند: “هیچ کس در صحنه اداره و سیاست کشور، هرگز به سیاست سازش در صحنه جنگ اقدام نکرده و نخواهد کرد.”
ایشان همچنین در تاریخ 16 مرداد 1375 در جمع مسئولان وزارت امور خارجه اظهار می دارند: “امام همان وقت هم که در سال 67 جنگ را تمام کردند. بعد از آن موقعی بود که ” بعضی از مسئولان” با ایشان رفتند بحث کردند، حرف زدند، “اصرار کردند”؛ ایشان همان موقع هم حاضر نبود جنگ را تمام کند. روحیه امام یک روحیه محکم تسلیم ناپذیر بود.”
مقام معظم رهبری طی سخنان دیگری در تاریخ 14 خرداد 1375 می فرمایند: “جنگ، تلفات دارد. جان یک انسان، برای امام خیلی عزیز بود. امام بزرگوار گاهی برای انسانی که رنج می برد، اشک می ریخت و یا در چشمانش اشک جمع می شد. ما بارها این حالت را در امام مشاهده کرده بودیم. انسانی رحیم و عطوف، دارای دلی سرشار از محبت و انسانیت بود. اما همین دل سرشار از محبت، در مقابل تهدید شهرها به بمباران هوایی، پایش نلرزید و نلغزید. از راه برنگشت و عقب نشینی نکرد. همه دشمنان انقلاب در طول این ده سال فهمیدند و تجربه کردند که امام را نمی شود ترساند.”
از سوی دیگر آقای هاشمی در یادداشت 18 مرداد67 خود، به داشتن نقش اصلی در ماجرای قبول قطعنامه اعتراف می کند. ایشان که گویا فراموش کرده قبلا چند بار سعی کرده نقش خود را در تحمیل قطعنامه به امام خمینی را پنهان کند، می نویسد: ” در اخبار صبح آمد که دیشب خاویر پرز دکوئیار، دبیر کل سازمان ملل اعلان کرد که از روز 20آگوست(29 مرداد)، آتش بس بین ایران و عراق برقرار می شود. از اینکه من نقش اساسی در ختم جنگ داشتم، احساس رضایت می کنم.”
برخلاف جناب آقای هاشمی و برخی از اطرافیان ایشان، که از این نوع پایان جنگ احساس خوشحالی و رضایت می کنند، اکثر ملت مسلمان ایران آن را باعث سرکشتگی و شرمساری می دانستند، همانگونه که امام خمینی نیز از آن تعبیر به سرکشیدن جام زهر کرد.
جناب هاشمی باز هم در خاطرات سال 1366 خود در یک ادعای عجیب، می نویسد: “سرانجام ایران در سایه دست بالا در جبهه ها و دیپلماسی حساب شده، موفق شد خواست خود را به شورای امنیت بقبولاند و حکم متجاوز بودن صدام را قبل از آتش بس بگیرد.”
این نیز یک ادعای کاملا خلاف واقع است. باید پرسید که جناب رفسنجانی! شورای امنیت سازمان ملل در چه تاریخی-قبل از برقراری آتش بس میان ایران و عراق – متجاوز بودن عراق را اعلام کرد؟!چرا سند این ادعای خود را ارائه نمی کنید؟
برخلاف ادعای آقای هاشمی، رئیس جمهور( حضرت آیت الله خامنه ای) در آذر ماه سال 1366در یک مصاحبه مطبوعاتی و رادیو تلویزیونی اظهار می دارد: ” شورای امنیت با معرفی متجاوز می توانست راه را برای حل مسئله جنگ هموار کند. لیکن آنها علی رغم معرفی ضمنی عراق به عنوان شروع کننده جنگ – در مذاکرات خصوصی خود با ما- همواره از اعلام رسمی آن خودداری کرده اند.”
جالب است که آقای هاشمی در اظهاراتی کاملا متناقض با اظهارات قبلی در سخنرانی 19 مرداد 67 خود در سمینار دفاع و تجاوز در مورد قطعنامه چنین می گوید: “قبول قطعنامه از سوی ایران، بدین خاطر بود که به ما قول مساعد دادند که متجاوز را مشخص کنند. اگر ما احساس کنیم که به چنین قولی عمل نمی شود، ممکن است عکس العملی از خود نشان دهیم که عواقب ناخرسندی به دنبال داشته باشد.”
یعنی جناب هاشمی به طور ضمنی اعتراف می کند که غربی ها به قول و قراری که با ایشان گذاشته بودند، عمل نکرده اند. یعنی آنها توانسته اند با وعده سرخرمن، آقای هاشمی را ترغیب به پذیرش آتش بس کنند و از طریق ایشان نیز امام خمینی(ره) را تحت فشار قرار دهند.
آقای هاشمی بعدها در مقدمه کتاب “دوازده نامه مبادله شده میان ایران و عراق” نیز به طور غیر مستقیم اعتراف می کندکه فریب شورای امنیت را خورده است. وی می نویسد: متاسفانه معلوم شد که سازمان ملل و شورای امنیت نیز تمایلی به اجرای قطعنامه در شرایط خاص آتش بس ندارند.
حجت الاسلام میر باقری( رئیس فرهنگستان علوم اسلامی) نیز در این رابطه می گوید: ” به نظر من باید در لایه های نخبگان و حلقه های مدیریتی کشور، به دنبال جریان های فکری بگردیم که باعث پایان نامناسب جنگ از منظر امام شدند.”
آیت الله سید محمد خامنه ای نیز در مصاحبه ای در این باره اظهار می دارد: “همان وضعی که بعدا در باره جام زهر دادن به امام(ره) تکرار شد و یکی دونفر موثر در جنگ، چنین به عرض امام رسانده بودند که جبهه امکان دفاع بیشتر ندارد و امام ناگزیر به سختی و به تلخی برای حفظ نظام و جان جوانان، جام زهر را نوشیدند و با متارکه جنگ موافقت کردند؛ ولی بعد که خلاف گفته های “امنای خائن” بر ایشان ثابت شد، جبران آن ممکن نبود و امام نتوانست حکم خود را پس بگیرد.”
دانا