دعا کردم بابام شهید نشه!
بصیر، نهضت عاشورا درسی است که مادران مسلمان از آغاز شیردهی، به فرزندانشان آموزش میدهند تا یاد بگیرند در راه خدا باید از سر و همسر، فرزند و زندگی گذشت.
عاشورا آغاز فصل شهادت در راه خدا است و کربلا قطعهای از بهشت است تا به ما بیاموزد که در سختترین شرایط دست از حمایت دین برنداریم، آنگونه که سردار سلامی جانشین فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تاکید این نکته گفت« نهضت عاشورا به ما یاد داد تا در بدترین شرایط، دست از حمایت از آرمان های اسلامی برنداریم».
فرمانده جبهه مقاومت افزود« الان فرزندان ایران اسلامی در دورترین مناطق دنیا و در بدترین شرایط در مقابل وحشیانهترین دشمنان تاریخ ایستادگی میکنند تا دین محمد (ص) برزمین نیافتند و آلت دست مزدوران استکبار قرار نگیرد».
آری فرزندان ایران اسلامی و دیار قهرمانپرور مازندران، سینههای گلکون کفن خود را در مقابل تیرهای وحشیان زمان سپر کردند تا علم علمدار کربلا در حراست حرم زینبی همچنان برافراشته بماند.
رقیه(س) دلیلی بر ایستادگی مقابل کفر است
روزهایی را سپری میکنیم که یادآور کاروان اسرای کربلا است، این روزها زینب (س) پرستار کاروانی است که علاوه بر جسم، قلب شکسته و زخمی آنان تیمار شدنی نیست.
کودکی سه ساله با پاهای کوچک تاول زده نگاهش به جلوی کاروان است، و نیزهای که روی آن سری بابایش در حال قرائت قرآن است.
رقیه(س) دلیلی بر ایستادگی مقابل کفر است، کفری که تا چند قدمی حرم او آمد اما جوانان زینبی راهش را سد کردند، آری مدافعان حرم با ذکر یا رقیه (س) عزم حراست از حرم کوچک طفل سه ساله کردند و در این راه آرامش فرزندان خود را فدای آرامش فرزندان سرزمینشان و حرم رقیهالامین قرار دادند، آری رقیه، امین سر پدر بود که برای او روی زانوهای کوچکش لالایی مادرانه از مشقت سفر خواند و لب های خشک پدر را با اشکهای غربتتر کرد.
*دعا کردم بابام شهید نشه!
در شب تاسوعا همراه با مردم شهرستان نکا به سوگ حسین(ع) نشسته بودیم، مسجد امام رضا (ع) میزبان بسیاری از سوگواران حسینی بود، پس از مراسم، با یکی از دوستانم که پاسدار مدافع حرم است در حال صحبت کردن از اوضاع سوریه و جبهه مقاومت بودیم، فرزند خردسالش علی کنار او ایستاده بود.
حسین در میان سخنانش گفت: امشب دعا کردم حضرت زینب(س) عنایت کند تا بار دیگر به سوریه اعزام شوم .
هنوز سخنش تمام نشده بود علی فرزند کوچکش دستان کودکانهاش را به آسمان بلند کرد و گفت: یا حضرت زینب (س) یه کاری کن بابام دیگه سوریه نره!
تعجب کردم که چرا او چنین دعایی کرده؟ از وی پرسیدم چرا از حضرت زینب(س) می خواهید که بابایت به سوریه نرود؟ پشت پدرش پنهان شد و گفت: خودت بهتر میدونی!!
علی بغض من و حسین را در آورده بود، به یاد نجواهای کودکانهاش افتادم، از او پرسیدم علی آقا؟ امشب چه دعایی کردید؟ او در جواب گفت: دعا کردم بابام شهید نشه!
آری رقیه(س) سه ساله حسین نیز دوست نداشت که پدرش راهی کربلا، سر از تن جدا و شهید شود اما حسین(ع) قدم در راهی گذاشت تا به عالم بگوید فرزندانمان فدای اسلام!
در کنار علی نشستم و به او گفتم: بابای تو هر جا که باشد مدافع حرم عمه سادات است و باید به او افتخار کنید! علی با نگاهش به من گفت که می خواهد خودش مدافع حرم شود!!
او با نگاه معصومانه اش مرا به یاد جملهای انداخت که روی عکس تمامی شهدای مدافع حرم مینویسند«خدا ما را مدافعان حرم آفرید».
یادداشت مهمان/حسین زحمتکش