سیاست خارجی «الحاق و براندازی» روسیه و آمریکا

بصیر، مولفههای متعددی در تعیین رفتار و سیاست خارجی کشورها در روابط بینالملل نقش دارند. سابقه تاریخی سیاسی و بینالمللی، موقعیت جغرافیایی و ژئوپولیتیک؛ منابع طبیعی، قدرت نظامی، میزان جمعیت، فرهنگ سیاسی، ساختار حکومتی و… این مؤلفهها همچنان در تعیین نوع و مدل روابط آمریکا و روسیه نقش آوری میکنند. برای شناخت عمیقتر روابط دوجانبه روسیه و آمریکا باید نگاهی به متغیرهای دیدگاه رئالیستی روابط بینالملل کرد که از جمله توجه به نقش آوری «قدرت نظامی» در تعاملات جهانی است.
در واقع، رئالیسم، دیدگاه بدبینانهای به روابط بینالملل دارد، براین اساس به علت عدم وجود یک دولت قاهر جهانی، عرصه روابط بینالملل دچار هرج و مرج است، بطوریکه هر کشوری بهعنوان یکی از بازیگران این عرصه، بدنبال افزایش قدرت نظامی برای بقای امنیت خود در جهان میباشد. این دیدگاه حتی بعد از پایان نظام دوقطبی جنگ سرد، همواره در اتاقهای فکر سیاست خارجی آمریکا و روسیه دارای اعتبار است. هر دو کشور برای حفظ یا گسترش حوزه نفوذ سیاسی ـ امنیتی خود از ابزارهای سخت سنتی، یعنی نیروی نظامی و بعضا از قدرت نرم در براندازی و تغییر رژیمها استفاده میکنند. لذا میتوان گفت که مدل روابط دو کشور، شالودهای از رئالیسم تدافعی و تهاجمی است که هدفش «الحاق سرزمینی ـ سیاسی و براندازی حاکمیتها» میباشد.
باید خاطرنشان ساخت که روسیه بشدت از زمان فروپاشی بدنبال اعاده ابهت و پرستیژ بینالمللی دوران اتحاد جماهیر شوروی بوده است. از آنجا که سران حزب کمونیست و مقامات «کا. گ. ب» در روسیه همچنان در قید حیات بوده و برخی ارکان قدرت سیاسی را در دست داشته و در عرصه سیاسی با تقویت ناسیونالیسم روسی فعال میباشند، نگاه سنتی و رسمی دولتهای روسیه به غرب و جهان تغییر چندانی نکرده است و بیاعتمادی روسها به آمریکاییها همواره تداوم یافته است.
بخش قدرتمندی از سیاستمداران و نظامیان روسیه بعد از فروپاشی شوروی در دهه ۱۹۹۰، همچنان بدنبال همگرایی مجدد ۱۵ جمهوری اتحاد جماهیر شوروی سابق و ابرقدرتی روسیه بوده اند. صدها معاهده و قرارداد دو جانبه و چند جانبه نظامی، امنیتی و اتحادیههای گمرکی، اقتصادی و تجاری میان روسیه و برخی کشورهای مستقل مشترکالمنافع (CIS) بویژه در آسیای مرکزی و قفقاز امضاء شده است که هدف آن، اعاده اتحاد امنیتی، سیاسی و اقتصادی با روسیه بوده است. با این حال، روسیه توفیق چندانی بدست نیاورده است. در غرب و حتی در خود روسیه، امیدی به عملی شدن چنین همگرایی مجددی میان این جمهوریها با روسیه، لااقل با روندی داوطلبانه و دموکراتیک وجود ندارد.
دو بحران گرجستان و اوکراین بهعنوان کشورهایی که از همان ابتدا به طرح همگرایی مجدد روسیه در دهه ۱۹۹۰ جواب منفی دادند، نشان میدهد که همگرایی مجدد مورد نظر مسکو، علی رغم حمایتهای اقتصادی و سیاسی، امنیتی روسیه، با قدرت نظامی همراهتر است. در این راستا، روسیه با استفاده از قدرت نظامی توانسته در بحران اوکراین و گرجستان خط قرمزهای امنیتی خود را حفظ کند.
آقای پوتین با استفاده از دیپلماسی انرژی گاز در بازی قدرت با اروپا و رونق اقتصادی نسبی در روسیه، و اینک با الحاق کریمه به خاک خود، محبوبیت عمومی بیشتری بویژه میان گرایشهای کمونیستی و ناسیونالیستی روسیه بدست آورده است، در حالیکه به نظر میرسد بازنده این بازی، مردم اوکراین و اتحادیه اروپا باشند. آمریکا نیز که همیشه بدنبال نقش بیشتر و نفوذ گستردهتر در اروپا بوده است به بهانه این بحران، در نظر دارد جای پای خود را در اروپا محکمتر نماید، هرچند که هزینههای این حضور را میبایست در زمانی بپردازد که اروپا با بحران مالی و اقتصادی شدیدی روبروست. این اشتباه محاسبه آمریکاییها در بحران اوکراین بنظر میرسد بیشتر بدست نظامیان آمریکایی و وزارت دفاع این کشور اتفاق افتاده باشد.
نگاه آمریکاییها به روسیه در دوره ۲۴ ساله بعد از فروپاشی، همواره نگاهی حداقلی، همراه با تحقیر، تحکم، تهدید، در برخی مواقع، امتیاز دهی و در مجموع، سیاست خارجی تهاجمی بوده است. آنها انتظار داشتند که با فروپاشی نظام سیاسی و ایدئولوژیک اتحاد جماهیر شوروی آن کشور همانند آمریکا و کشورهای اروپایی کاملا الگوهای اقتصاد بازار و دموکراسی غربی را بپذیرد و به آن عمل کند. در دوره ریاست جمهوری آقای «مدودف»، آمریکاییها امید داشتند که سیاستهای غربگرایانه وی، روسیه را به پذیرش بازی غربی سوق دهد. عضویت روسیه در گروه هفت، در سازمان تجارت جهانی، عضویت در شورای ناتو و شورای اروپا، و نیز اعطای کمکهای مالی و تکنولوژیک… مدل رفتاری روسیه را تغییر دهند و این کشور را با خود همراه کنند.
اما با بقدرت رسیدن آقای پوتین، امید آنها به یاس مبدل شد. لذا از همین سال آمریکاییها، بشدت از قدرت نرم علیه روسیه استفاده کردند و ضمن برخورداری از حمایت برخی کشورهای اروپایی، به بهانه پیوستن اوکراین به یورو، توانستهاند روسیه را در موضع انزوا و فشار سیاسی قرار دهند. با این حال، روسیه هم در دوره دولت یلتسین و بعد از آن، دو دوره ریاست جمهوری پوتین تا سال ۲۰۰۸، تلاش کرد روابط خود را با غرب بر اساس همکاری در حوزه منافع مشترک بویژه در مبارزه با تروریسم ترمیم کند. ورود آمریکا به حیاط خلوت روسیه یعنی آسیای مرکزی و در اختیار گذاشتن مسیر ترانزیتی به آمریکا برای دسترسی به افغانستان بعد از یازدهم سپتامبر و کوتاه آمدن روسیه در این خصوص، همه در راستای همراهی روسیه با آمریکا بوده و مسألهای مهم و قابل بررسی است.
اروپا و آمریکا همواره بعد از فروپاشی شوروی، گام به گام بدنبال گسترش اتحادیه اروپا و ناتو به کشورهای بلوک شرق همچون مجارستان، لهستان، چک، و کشورهای بالتیک بودهاند که البته موفق هم شدند. در این میان، آخرین منطقه حائل با روسیه، اوکراین و بلاروس میباشند. بدلیل نفوذ سنتی روسیه در اوکراین و نیز وجود روس تبارها در آن، آمریکا و اروپا برای نفوذ در این کشورموفقیت زیادی در ۲۰ سال گذشته بدست نیاوردند، لذا برای تغییر ساختار قدرت در این کشور تلاش زیادی کردند. بالاخره، اروپا و آمریکا با حمایتهای سیاسی، مالی و تبلیغاتی از گروههای مخالف روسیه در اوکراین توانستند دولت مورد نظر خود را در این کشور برسرکاربیاورند. حمایت آشکار دولتمردان اروپایی و آمریکایی از مخالفین، در زمانی صورت گرفت که میهمان دولت وقت اوکراین و در حال مذاکره رسمی با دولت برای الحاق به یورو بودند و در عین حال، بطور هماهنگ در تظاهرات مخالفین شرکت میکردند.
این اقدام مداخله جویانه و استفاده از اهرم فشار توسط اتحادیه اروپا که همواره از زمان تأسیسش بر اصول دموکراتیک و احترام به حاکمیتها برای پیوستن اعضای جدید به اتحادیه تأکید داشته، رویکردی جدید و قابل تأمل است که تاکنون سابقه نداشته است و ازنظر حقوق بینالملل نیز، نقض آشکار حاکمیت اوکراین و مداخله در امور داخلی این کشور محسوب میشود.
اولین اشتباه غیردموکراتیک و خارج از نزاکت دیپلماتیک از سوی آمریکا و اروپا با مداخله آشکار در اوکراین بوقوع پیوست، در حالیکه از روسیه انتظار دارند نسبت به اوکراین و کریمه دموکراتیک رفتار کند. بعد از یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، در قضیه عراق، افغانستان، لیبی، مصر، گرجستان، قرقیزستان و اوکراین رویه مداخله و تغییر و براندازی از سوی آمریکا و روسیه دنبال شده است که برای آینده روابط بینالملل بسیار خطرناک بوده و در صورت ادامه این مدل رفتاری در روابط بینالملل، جهان شاهد بیثباتی و جنگ بیشتر خواهد بود. ادامه این روند، همان تسلط دیدگاه بدبینانه روابط بینالملل، یعنی رئالیسم یا سیاست قدرت است که جهان را به منزله محیطی مملو از نزاع و ستیز میبیند که هر کشوری برای بقای خود راهی بجز توسل به قدرت و ابزار نظامی ندارد.
این وضع، یعنی حرکت بسوی مداخله خارجی در امور داخلی کشورها که بی ثباتی حکومتها، و مهمتر از همه، نظامی شدن بودجه کشورها را به همراه خواهد داشت. در این مرحله، جهان شاهد رقابت تسلیحاتی گستردهتر و نیز تلاش برای دستیابی به سلاح هستهای از سوی کشورهای در حال توسعه، با هدف بازدارندگی و نیز حفظ حاکمیت خود خواهد بود.
متاسفانه بتدریج مدل سیاست خارجی تهاجمی «الحاق و براندازی» روسیه و آمریکا به سایر کشورها تسری پیدا کرده است. مداخله نظامی آشکار عربستان، قطر و ترکیه در سوریه، مصر و یمن، بهعنوان موضع رسمی این کشورها اعلام میشود. آمریکاییها بازهم در صددند این سناریو را در مناطق دیگر از جمله آسیای مرکزی و حتی در قفقاز روسیه و اگر بتوانند حتی در بلاروس اجرا نمایند. فاز بعدی اجرای این سیاست، برای تغییرات سیاسی در خاورمیانه، کنترل تحولات بیداری و تعیین سرنوشت کشورهای شمال آفریقا در دست اقدام است و فاز سوم این سیاست در کشورهای عرب خلیج فارس محتمل است؛ جایی که مواجههای با روسیه نخواهند داشت. اما آیا آمریکا و غرب نمیدانند که با تداوم این رفتار با آینده جهان چه میکنند و چه رویه خطرناکی را ترویج مینمایند؟
دستگاه سیاست خارجی ایران که در یک رودر رویی سنگین دیپلماتیک و تاریخی در موضوع مذاکرات هستهای میباشد، بیش از پیش نیازمند کمک و یاری نخبگان و متخصصین روابط بینالملل است. همه این سناریوهای در دست اجرا و محتمل آمریکا، نیاز به مطالعه و بررسی علمی و جدی دارد.
توجه به بازی قدرت روسیه و آمریکا و نقش آوری به نفع منافع ملی ایران، نیازمند اتاقهای فکر مردم نهاد و یاری رسان به دستگاه سیاست خارجی کشور است. متخصصین دانشگاهی و مجربین بینالمللی کشور باید آستین بالا بزنند و دولت و نظام را بطور نهادینه کمک نمایند.
مسأله مناقشه اخیر دو قدرت در اوکراین را باید آغاز پدیدهای جدید در عرصه روابط بینالملل بعد از پایان جنگ سرد بحساب آورد، که البته هیچ یک از دو طرف دعوا قادر به ادامه این مناقشه نیستند و لاجرم این اروپاییها و روسها هستند که باید در همسایگی هم زندگی کنند و برای یافتن مصالحه سیاسی اقدام نمایند. ایران نیز میبایست با ارائه طرحی، از این بحران در جهت منافع ملی خود استفاده کند و به طرفهای درگیر هشدار دهد که تداوم این مدل سیاست خارجی تهاجمی «الحاق و براندازی» قابل قبول جامعه جهانی و مورد تأیید ایران نیست.