از تاکید به اذان دستهجمعی در خاکریز جنگ تا فرماندهی محور عملیات

بصیر، حاج بصیر نسبت به حفظ بیتالمال بسیار حساس بود. یکی از همرزمانش میگوید: قبل از عملیات بدر حاجی برای سرکشی به نیروهای پادگان بیگلو آمده بود و مشغول صحبت کردن با مسئولان گردان بود، ناگهان لامپ کوچکی را مشاهده کرد که در خاک ها افتاده بود خم شد و آن را برداشت و نگاهی به آن کرد و متوجه شد که سالم است و مسئول تدارکات گردان را خواست و به او گفت چرا لامپ را دور میاندازید، اگر چه این لامپ کوچک است ولی بیتالمال است و باید در روز قیامت جواب دهید، در حفظ بیتالمال کوشا باشید تا خدای ناکرده در روز قیامت سرافکنده نباشید.
حاج بصیر در گردان تاکید داشت که در موقع اذان نیروها اذان دسته جمعی بگویند. او با نیروهای تحت امر بسیار صمیمی بود و گاهی اتفاق میافتاد نیروهای گردان اگر خواب میدیدند برای تعبیر آن به نزد حاجی میرفتند و او با صبر و حوصله خواب آنها را تعبیر میکرد.
یکی از همرزمانش میگوید: صبح روزی در چادر فرماندهی مشغول خوردن صبحانه بودیم که به حاجی گفتم؛ یکی از دوستان خواب دید که یکی از انگشتان دستم قطع میشود. حاجی در تعبیر آن گفت : «یکی از بهترین دوستانت را از دست خواهی داد .» دیری نپایید که دوست عزیزم محمد تیموریان در عملیات بدر به شهادت رسید. وقتی حاجی خبر شهادت تیموریان را شنید، گفت : «شهید تیموریان فرزند من بود وشهادت او کمرم را شکست.» حاج حسین بصیر بعد از شرکت در عملیات بدر در عملیاتهای زنجیرهای قدس در سال ۱۳۶۴ شرکت داشت و با هدایت نیروهایش توانست پاسگاه “بلالیه” و “ابولیله” عراق را تصرف کند.
پس از عملیات قدس، گردان یا رسول (ص) به عنوان گردان نمونه مأمور ادغام در لشکر ۷۷ خراسان شد. بعد از اتمام ماموریت، نیروهای گردان برای آموزش غواصی و کسب آگاهی برای انجام عملیات والفجر ۸ به منطقه “بهمنشیر” انتقال یافتند و بصیر به تنهایی آموزش نیروها در رودخانه را به عهده داشت، در همین زمان به فرماندهی یکی از تیپهای عملیاتی لشکر ویژه ۲۵ کربلا منصوب شد.
بعد از تصرف شهر فاو به فرماندهی محور عملیاتی منصوب شد و در حالی که شبانه روز دوشادوش رزمندگان در منطقه عملیاتی حضور داشت بر اثر اصابت ترکش به قفسه سینه و بازو مجروح شد.
در سال ۱۳۶۴ در مازندران و فریدونکنار شایع شد که حاج بصیر به شهادت رسیده است، مطرح شدن این موضوع در صبحگاه سپاه مازندران به این شایعه قوت بخشید، اما بسیجیان فریدونکنار در یک شب که برای اقامه نماز مغرب و عشا به مسجد جامع شهر رفته بودند با خبر شدند که حاجی به فریدونکنار آمده است.
آنها با سردادن شعارهای حماسی به سوی منزل حاجی حرکت میکنند، در بین راه عدهای از مردم نیز به آنها پیوستند تا به خانه حاجی رسیدند و شعار می دادند «حاجی سرت سلامت.»
جمعیت گرداگرد حیاط خانه به یاد شهیدان جنگ اقدام به نوحه سرایی کردند، سپس حاجی شروع به سخنرانی کردند و با ذکر آیهای از قرآن مجید تشکر از حضار در حالی که قطرات اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت:« ای عزیزان من! نور چشمان من! چرا شعار سرت سلامت میدهید، من خسته و تنها شدهام؛ دلم گرفته ؛ دوستانم همه رفتند و عزیزانم مرا تنها گذاشتند، شما نمیگذارید که به آنان ملحق شوم. همین شعارها و دعاهای شما است که مرا از آنان جدا کرده است، شما انسانهای بزرگی هستید و خدا به شما نظر دارد و حرف شما را اجابت میکند.»