به هوای حرمتمحتاجم
بصیر، چشم باز میکنم اینجا باران سردی می بارد هوا این وقت سال در شمال دیدن دارد اما دلم هوای حرمت دارد…
د ر صفحات مجازی می گردم دنبال هیچ هم نیستم چه برسد خبری، شماره مستقیم حرم امام رضا… اقا جان بوی حرم اتان از پشت تلفن هم می آید اقا جان نور سبز و زرد گنبدتان پشت تلفن دیدنی نیست.
گم شده ام در میان باب های ورود به حرم آن گم شدگان حس اش در تلفن نیست. ما را قناعت نکنید به این دنیای مجازی آقا دلم هوای حرمت دارد
بوی نم باران در حیاط رضوی. عطر نماز در باب الرضا. بوی گلاب در اسماعیل طلایی. تشنگی مدام برای آب روان حیاط صحن ات آقا. اینها به تلفن نمی شود. بطلب آقا زایرم بارانی بارانی … هرچه دورترم به شما مشتاق ترم آقا..
هوای حرمت دارم اما بندی به پا. کبوترم کن و بالا گشودن عطا بفرما…
مسافرانت دسته دسته می آیند و می روند، چه سعادتی که همه زائرت شده اند.
زیارت به نیت عشق، برای آقای عشق هم صفای خودش را دارد.
زائرانت دنیا را رها کرده و پای پیاده به سویت می آیند، آقای حاجت، به امید گشودن گره ای همه می آیند، دل به جعده می زنند و راه می روند و می آیند تا پابوست شوند.
دست باز کن، بگشا آغاز عطونت را و عطر افشان کن عطر زیارت را. شاید که نصیبی ببرد این دل غم دیده…
السلام و علیک یا امام الرضا(ع)…