محرمانه‌هایی از دفتر خاطرات جان کری!

به گزارش بصیر به نقل از گروه طنز-فرهنگ نیوز، روزی که تیم ملی ایران با آرژانتین بازی داشت، هزار و یک کار داشتم، چند جای دنیا کمی هرج و مرج کم شده بود و باید می رفتم یکم آتیش دعواها رو بیشتر می کردم … اما دخترم با شوهر ایرانی اش اومدن خونه ما! به زور ما رو نشوندن جلوی تلویزیون و گفتن باید بشینیم دور هم فوتبال ایران و آرژانتین رو تماشا کنیم. می گفتن دور هم فوتبال ببینیم بیشتر لذت داره!

 اولش یکم ناز کردم ولی وقتی دیدم خیلی اصرار می کنن بهشون گفتم اولین گل رو که ایران خورد پامیشم و میرم دنبال کارهام! اونها هم قبول کردن! … اما مگه این مسی گل می زد؟! نمی دونم ایرانی ها چطوری اینقدر قوی شده بودن! به نظرم بعضی هاشون اورانیوم ۲۰درصد غنی شده مصرف کرده بودن! نگران شدم! به رئیس فیفا زنگ زدم و بهش گفتم توی تست دوپینگ آیا استفاده از اورانیوم غنی سازی شده هم نشون داده میشه؟! نمی دونم چرا خندید و گفت: “بی نمک!” و بعد تلفن رو قطع کرد!

همینطور فوتبال ادامه داشت و در کمال تعجب آرژانتین از زدن گل به ایران ناتوان بود. حتی حدس زدم بین دو نیمه ایران و آرژانتین مذاکره کرده باشند و قرار گذاشته باشن که نتیجه بازی ایران و آرژانتین برد-برد باشه! فقط نمی دونستم چطور می خواد این اتفاق بیفته! تو همین فکر و خیال ها بودم که ناگهان مسی گل زد! از خوشحالی به آسمون پریدم اما وقتی چهره ناراحت دامادم رو دیدم خودم رو کمی جمع و جور کردم و گفتم: “الکی حساسش کرده بودین! این بازی هم مثل بقیه بازی ها فقط ۳ امتیاز داره!”

دامادم از خوشحالی پس از گل من ناراحت شده بود گفت یا باید این حرکت زشتت رو جبران کنی یا دخترت رو طلاق می دم! خانومم بعدش اومد زیر گوشم تهدیدهایی کرد که تا حالا از زبون القاعده هم نشنیده بودم! متوجه شدم باید یک طوری از دلش در بیارم!

برخلاف میل شخصی ام صفحه توئیترام رو باز کردم  و در اون نوشتم: “تیم ملی فوتبال ایران، دست مریزاد وخسته نباشید. علیرغم نتیجه، بازی زیبای شما قابل تحسین است.

هنوز چند دقیقه ای از این کارم نگذشته بود که تلفنم زنگ خورد! شماره اوباما روش افتاده بود. با ترس و لرز گوشی رو برداشتم. اوباما حسابی شاکی بود: “تو نشستی فوتبال رو تماشا کردی؟! مگه کار و زندگی نداری؟! آتیش و کشتار در عراق کم شده! یک سر بزن عراق آتیشش رو بیشتر کن! … اصلا همین الان برو!” گفتم: “برم عراق؟! خطرناکه! داعش هست!” و اوباما جواب داد: “با ما هم آره؟! ما رو هم می خوای بپیچونی؟! همین دیشب واسشون چندمیلیون کارت به کارت کردی، اونها نمک ما رو خوردن، بهت کار ندارن!”

اینطوری شد که تصمیم گرفتم بصورت غیرمنتظره برم عراق. اول از همه سری به منطقه کردستان عراق زدم. ازشون تشکر کردم که به تروریست های فراری از بغداد پناه دادن و تا تونستم مخشون رو زدم که اعلام استقلال کنن! حتی گفتم ما هم بدون هیچ چشمداشتِ مالی حمایت می کنیم، فقط شرطش اینه نفت هاتون رو با ۵۰درصد تخفیف به ما بفروشین!

اونجاها بودم که تلفنم زن خورد. شماره اش رو ذخیره داشتم. داعشی ها بودن. اولش تعجب کردم که از کجا متوجه شدن عراق هستم، اما بعدش یادم اومد اخبار مهم رو اول کاخ سفید به اونها میگه و بعدش به من!

گوشی رو برداشتم، از اونطرف خط گفت: “این درسته؟! واقعا این درسته؟! ای بی معرفت ها”، پرسیدم: “چی شده مگه؟! ما که همین چند روز پیش چند میلیون دادیم بهتون!” که اونهم گفت: “پول رو نمیگم! میگم این درسته که هواپیما بفرستین مواضع ما رو بزنن؟!” گفتم: “مگه خورد؟!” گفت: “نه!” گفتم: “آخیش! خیالم راحت شد!”

اون با عصبانیت گفت: “خب اگه میخورد چی؟!” که منهم در پاسخش گفتم:”ساده نباش! ما که می دونیم شما کجایین! نمی یایم واقعا بزنیم که! بعدش هم؛ واسه وجهه بین المللی اش گفتیم چندتا موشک بندازیم رو سرتون که مثلا بقیه فکر کنن ما با هم نیستیم!” … بعد هم بهشون گفتم که یکم آتیشش رو بیشتر کنن و بیشتر فیلم توی شبکه های اجتماعی بذارن! گفتم کم کاری نکنن و سعی کنن همین طور در صدر اخبار باقی بمونین!

وقتی صحبت هام با داعشی ها تموم شد، خانومم بهم زنگ زد و گفت: “کجا رفتی یکهو؟! چرا دو ساعته دارم بهت زنگ می زنم تلفنت مشغوله؟! راستشو بگو! داشتی با کی حرف می زدی؟!” گفتم عراقم و برمیگردم امریکا؛ اما اون در جواب گفت: “عمرا راهت بدم خونه! تا الان هر جا بودی، برگرد همونجا!” … الان که بهتر فکر می کنم اگه مسی زودتر گل زده بود شاید اینطوری نمیشد و اوباما به عنوان تنبیه منو نمی فرستاد عراق! … اصلا همش تقصیر دخترمه! صد دفعه بهش گفته بودم ایرانی جماعت به درد خانواده ما نمی خوره!

 

* شرلوک هولو

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا