ماجرای خواندنی اسلام آوردن رقاص انگلیسی/ تصاویر
بصیر، چندی پیش خبری در مورد مسلمان شدن یک زن رقاص روسپی در انگلستان منتشر شد . خبرنگار بین المللی تیتر1 موفق به انجام مصاحبه ای با وی شد که جزئیات این مصاحبه به شرح زیر است:
( به علت حفظ ادبیات خانوم برکیل، مصاحبه به زبان و ادبیات ایشان منتشر شده است – کاملا محاوره ای )
* خبرنگار تیتر1 – خانم ” برکیل ” یک سری اطلاعات کلی از خودتان لطف می کنید ؟
بله. حتما.من 37 سالمه و سه فرزند دارم و در شهر ناتینگهام انگلیس زندگی می کنم.
مسلمان شدن شما رو تبریک میگم. میشه مقداری از مسلمان شدنتان و قبل از اون برای ما تعریف کنین؟
آره.ولی نمیدونم چطوری شروع کنم! به گذشته نگاه کردن واسم سخته. مخصوصا الان که میدونم دارم با یه خبرنگار مسلمونی که مطمئنا میخواد خبر من رو ترجمه کنه و کلی مسلمون این مطلب رو بخونن، صحبت میکنم. اما خب هر کس گذشته ای داره. بعضیا خوبن بعضیا بد. شانس ما، واسه من خیلی افتضاح بوده.
میدونی خیلیا اومدن با من مصاحبه کردن. یه جورایی هم معروف شدم.
ولی تا حالا یه خبرنگار مسلمون با من صحبت نکرده بود.میخوام حرفامو راحت بزنم. شاید تجربم به درد کسی خورد.
بله. حتما.
همینو بدون قبل از اینکه مسلمون بشم، غیر ممکن بود که هر شب دست به کار اشتباهی نزنم. خب میدونی شغلم بود دیگه. نمیخوام بگم از رو بی پولی محض بود.نه! ولی خب بالاخره باید خرج سه تا بچمو هم میدادم. هر شب تو کلوپی که کار میکردم لباسای مخصوص رقصمو
– …قابل انتشار نمی باشد … – می پوشیدم و می رقصیدم.
آره. سال 2013 بود که از شوهرم جدا شدم. همین بابای این سه تا بچه رو میگم. بعدش دیگه کارم این بود. البته روزا درس میخوندم. رشته گردشگری. تا اینکه واسه کارای عملی دانشگاه مجبور شدم یه سفر برم گامبیا. تو آفریقا. از اینجا همه چی شروع شد. اونجا یه مربی داشتیم که اسمش “سریف” بود. هم مهربون بود و هم باهوش. روز آخر که داشتیم سوار هواپیما میشدیم یه دفه برگشت به من گفت عاشقم شده. باورنکردنیه منم قلبم بعد از این همه مدت واسش تپید.سوار هواپیما که شدم، نمیدونم چرا، سه ساعت گریه کردم.
وقتی که برگشتم هر شب با سریف تلفونی حرف می زدیم.تا اینکه یه هفته بدش توی ماه مارس همین امسال ازم خواستگاری کرد.
زیاد سرتو درد نمیارم. خلاصه کم کم شروع کردم از دینش سوال کردن. حرفایی که میزدو خیلی دوست داشتم باهاش حال میکردم. میدونی جمله به جملش میرفتن تو قلبم.روزا کارم شده بود تو اینترنت رفتنو درباره اسلام تحقیق کردن و شبا در مورد مطالبی که پیدا کرده بودم با سریف بحث می کردم. در مورد اسلام حرفای قشنگی خوندم. یه چیزایی در مورد عشق، همدردی، کمک کردن به هم، وفا و تعهد میگفت. میدونی متاسفانه چیزی به اسم تعهد، وفاداری و عشق رو یادم رفته بود. اصلا انگار تو ذهن و جسمم نبود. اما وقتی تو اینترنت یه سری مطالب در این مورد خوندم انگار قلبم مجدد داشت خون پمپاژ میکرد. ترجمه انگلیسی یه سری از آیات قرآن تو اون وضعیت مو رو به تنم سیخ می کرد.بعدش دیگه به سریف گفتم میخوام مسلمون شم.
اونم خیلی خیلی خوشحال شد. رفتیم یه جایی که اسمش مسجد بود.وقتی رفتم داخل باور کن مثل رویاهای تو خواب بود.یه مراسم باحالی واسم گرفتنو گفتن چند تا جملست که باید تکرار کنی.عربی بود جمله هاش. معنیشو بهم گفتنو منم بعدش تکرار کردم.
بعدش همه بهم تبریک گفتنو همونجا روسری سرم کردم. خب میدونستم که دیگه باید قوانین اسلامو رعایت کنم.خیلی حس خوبی بود.نمیتونم بگمش. اما من و اون لباسای قبلی. حالا یه چیزی تنمه که داره از بدنم، از جسمم محافظت میکنه.
یه چیز جالبم بگم. چند وقت بعدش ماه رمضان اومد. سریف و دوستاش بهم توضیح دادن که باید چیزی نخورم. روزای اولش واسم خیلی سخت بود.داشتم میمردم. آخه من هر روز صبح عادت داشتم واسه صبحونه گوشت خوک بخورم. خلاصه به هر ترتیبی بود تموم شد و منم همه روزه هامو گرفتم.به جزئ اینکه حرف خدارو گوش کردم چند کیلو هم لاغر کردم!
خیلی عالیه! خانوم برکیل اسمتون رو هم عوض کردین.جمیله.چرا؟
اسمم رو دوست داشتم عوض کنم، به پیشنهاد سریف گذاشتم “جمیله”.گفتم اصلا دوست ندارم هیچی از گذشتم داشته باشم. حالم از کارایی که کردم بهم میخوره. حتی عکسامو هم دوست ندارم نگاه کنم.همشونو پاره کردم.
دوستام بهم میگفتن “کلر دودکشه”. روزی 40 تا سیگار میکشیدم، 40 تا.
دقیقه ای مشروب میخوردم، اولاش به خاطر کارم. اما بعدش اگه نمیخوردم اصلا رو فاز نبودم.
به خاطر این چیزا بود که اسمم رو هم عوض کردم. میخوام گذشتمو بندازم دور.
الان با سریف ازدواج کردم. میدونی یه فرشتست.فرشته. هر روز به من میگه عاشقمه!
هر روز به من میگه نفسمی، بدون تو نمیتونم زندگی کنم. مثه ملکه با من رفتار میکنه. منم با خودم قول دادم فقط مال اون باشمو خوشحالش کنم.
راستش بدون اون هیچم. منم خیلی دوسش دارم.
خیلی حس قشنگی دارم. روزی پنج بار نماز میخونم با خدا حرف میزنم. قرآن هم میخونم.البته ترجمشو. چون عربی بلد نیستم.
خانوم برکیل رفتار و برخورد سایرین با این تغییر بزرگ زندگی شما چیه؟
بعضی وقتا خیلی اذیتم میکنه. دوستام بعضیاشون باهام قهر کردن.همون همکارای کلوپ. دیگه بهم زنگ نمیزنن.
وقتی میرم دنبال بچه هام، از بعضی از همکلاسیای بچه هام میشنوم که دارن مسخرم میکنن.
حتی یکی دوتا از این همسایه های بی خود، کتشون یا لباسشون رو میندازن رو سرشون بلند بلند میگن ” من جمیلم ” ” من جمیلم “.
دیگه چیکار کنم! اونا هم احمقن. واسم مهم نیست. اصلا.
اما از اون ور بخاطر دین جدیدم دوستای خیلی زیادی پیدا کردم. خیلیم مهربونن. ما میریم خونشون. اونا میان خونه ما. بعضی وقتا با دوستای جدیدم میریم مسجد.تازه دارم قرآن خوندنم یادم میدن.
میخوام با مهربونی و صبر خودم به اونایی که مسخرم میکنن نشون بدم که اسلام دین خیلی بهتر و کاملتریه.
نمیخوام باهاشون دعوا کنم. میتونم این کارو کنم. زورم هم میرسه.
اما اینطوری خوب نیست. تو قرآن خوندم که با مهربونی و رفتار پسندیده میشه همرو به خودت و حتی دینت جلب کنی.
خانوم برکیل واقعا سپاسگزارم که وقت خودتون رو به بنده دادین. اگر مطلبی هست، بفرمایید.
منم ممنون. فقط یه جمله، هیچ وقت سالم تر و شادتر از الان نبودم، اونم به خاطر ازدواج و دوستی با سریفه و البته اسلام.
تیتر یک