اعترافات عضو فرقه بهائیت،بازداشت شده در فتنه 88

تشکیلات می‌گفت اتفاق بزرگ در راه است

به گزارش بصیر، تاریخ معاصرایران سرشار از ظهور و بروز فرقههایی است که تمامی تلاش خود را برای به چالش کشیدن دین اسلام و اعتقادات مذهبی مردم ایران به کار بستند اما به طور یقین میتوان گفت، تمام آنها ناکام ماندند و بر اثر همین ناکامی آرام آرام از صحنه حذف شدند. اما در این میان فرقهای با عنوان بهائیت در قرن ۱۹ در ایران ظهور پیدا کرد که اکثر مورخان آن را ثمره دخالتها و مولود استعمارگر پیر برای مردم ایران میدانند. «بهائیت» و «ازلیت»، که از بابیت منشعب شدهاند، دو «مذهب سیاسی» هستند که طی تاریخ، با استعمار روس و انگلیس در پیوند بوده و از لطف و حمایت آنهابهره داشته‏اند. احمد کسروی نیز رهبری بهائیت را در آغاز پیدایش بسته و پیوسته به استعمار تزاری دانسته، و در ادوار بعد (در اواخر جنگ اول جهانی) با امپراتوری بریتانیا در پیوند شمردهاست. این موضوع تا آنجا ادامه یافت که این فرقه نفوذ بسیار زیادی در دربار پهلوی دوم پیدا کرد و توانست بخشی از حکومت را برای پیشبرد اهداف خود در اختیار بگیرد. اما به ناگاه با ظهور انقلاب اسلامی همزمان با برچیده شدن ستونهای کاخ قدرت پهلوی، بهائیان نیز از اریکه قدرت به زیر کشیده شدند. این موضوع که با خشم سران این فرقه در ایران مواجه شده بود باعث شد آنها از همان سال پایه مخالفت خود با نظام جمهوری اسلامی ایران را بنا نهند و در این راه از هیچ کاری فروگذار نکنند. اما با شروع به کار دولت اصلاحات، بهائیان کمی از خصومت خود با دولتمردان را کنار گذاشتند و در سال ۷۶ نقش جدیدی را به واسطه حضور دوستان خود در رأس دولت تعریف کردند. اما با کنار رفتن دولت اصلاحات از قدرت، وضعیت بهائیان به همان روال سابق بازگشت. از اینرو آنها در انتخابات دهم ریاست جمهوری تمامی قدرت خود را به خدمت گرفتند تا بار دیگر دوستان اصلاح طلب خود را به دولت بفرستند اما با شکست روبهرو شدند. این پایان کار برای بهائیان نبود چراکه آنها این شکست را فرصتی برای ایجاد تنش در کشور دیدند تا بتوانند از این طریق ضمن گسترش این فرقه انتقام ۳۰ ساله خود از نظام جمهوری اسلامی را بگیرند. آنها نیروهای خود را به خیابانها فراخواندند و در کنار تمامی گروههای معاند حاضر در آشوبها از هیچ عملی فروگذار نکردند و حتی در روز عاشورا فرماندهی اصلی هدایت اغتشاشات را به عهده گرفتند.

آنچه در ادامه میآید گفتوگو با «ز.ش» یکی از بهائیانی است که در روز عاشورا۸۸ دستگیر شده است. وی در این گفتوگو به نحوه سازماندهی بهائیان از سوی تشکیلات آنها در ایران برای حضور در اغتشاشات اشاره میکند. گفتنی است، اگرچه در ابتدای این گفتوگو این بهائی دستگیر شده تلاش میکند اطلاعات دقیقی از نقش تشکیلات بهائی در بروز اغتشاشات به خبرنگار ما ندهد و حتی تلاش برای پنهان نگه داشتن ارتباط دقیق تشکیلاتی خود با طرح مسائلی همچون دریافت پیامک درایام انتخابات داشت (درحالی که در آن ایام پیامک قطع و حتی ارتباط با تلفن همراه در بسیاری از مواقع ممکن نبود) اما در ادامه و با پیشرفت مصاحبه، وی سخنان جالبی را به زبان میآورد.   

 

با توجه به اینکه شما عضو فرقه بهائیت هستید، سؤال من از شما این است که چه چیز بر شما گذشت و چه دستوراتی از تشکیلات و از بیت العدل گرفتید که در حوزه انتخابات و وقایع پس از آن به خصوص واقعه عاشورا وارد شوید؟

درست است که من یک بهائی هستم اما زیاد در تشکیلات نبوده و ارتباط چندانی با آنان ندارم.

اما شما در اعترافات خودتان گفته بودید، در تشکیلات حضور جدی داشتید.

عرض کنم که تشکیلات شامل دو بخش میشود. یکی ضیافتهای ۱۹ روزه است و دیگری تشکیلات خادمین که کمیسیونهایی مانند کمیسیون فرهنگی، هنری یا کلاسهای روحی در آن برگزار میشود یا خودشان کلاسهایی برگزار میکنند تا فرد یا افرادی را جذب کنند. من در این تشکیلات ۵ یا ۶ سال بیشتر حضور نداشتم و فقط در ضیافتهای ۱۹ روزه شرکت میکردم. البته وقایع و اتفاقات را از مادرم میپرسیدم.

 در مورد تشکیلات و دستورگیری از بیت العدل چیزی نگفتید.

در مورد سؤالی که شما داشتید،باید بگویم گفته می شد دستوری مبنی بر حضور و فعالیت در انتخابات از سوی بیت العدل صادر شده است اما من در این زمینه چیزی ندیدم چرا که تا آن جا که ما می دانیم قرار بر عدم دخالت در سیاست است.

اما اسنادی وجود دارد که به صورت آشکار در اینترنت نیز انتشار یافته و اینکه بهائیت در آخرین انتخابات شورای شهر اولین ورود تشکیلاتی خود در عرصه انتخابات را انجام داد. البته مقداری چالش پیدا کرد چراکه در یکی از شهرستانها با مشکل روبهرو شد. در انتخابات نهم ریاست جمهوری هم به طور جدی در انتخابات حضور داشتید. لذا با توجه به شعار عدم دخالت در سیاست برای آنکه ایجاد چالش نشود بیتالعدل پیام داد که منظور ما برای مشارکت در انتخابات این است که افراد در کشورهای خودشان حضور موثر داشته باشند تا از این طریق موضوع را لاپوشانی کنند.

بله! بنده هم این موضوع را به خاطر میآورم که هر کسی میخواهد و دوست دارد، میتواند در انتخابات شرکت کند. بله، این یک تضاد است و من حق را به شما میدهم. اما باید بگویم که درباره روز عاشورا(سال ۸۸) هیچ وقت کسی مستقیم نیامد بگوید که بروید و در وقایع عاشورا شرکت کنید. اما به طور مثال از طریق پیامک  یا گفتهها و پیشنهادهای بچهها ما کارهایی را انجام میدادیم. به طور مثال بچهها میگفتند که ما هم روی پشت بام میرویم و به جای الله اکبر میگوییم: «اللهابهی». من هم این کار را میکردم.

 اما ابهی چطور آمد و جای اللهاکبر را گرفت؟

آنها میگفتند که الله اکبر برای مسلمانان است اما شما برای اینکه چهره خودتان را حفظ کنید، اینگونه شعار دهید.

خب! وقتی بالای پشت بام این طور شعار می دهید،پس شما به عنوان بهائی در جریان حوادث سال گذشته تحرکاتی داشتید، اما نگفتید نحوه حضور و فعالیت شما چگونه بود؟

 باید بگویم که همان پیامکها و ایمیلها و پیام هایی که آقای «غ »برای من فرستاد باعث شد فکر کنم جامعه بهاییها در حال تکاپو است و آنها هم حرکتهایی انجام میدهند. ایشان به من برای مناسبتها پیامک میزد. خود این موضوع کمی عجیب بود. چرا که جامعه [بهائیت] هیچ وقت کاری به این کارها نداشت. از طرف دیگر در آن موقع دستوری پیرامون حضور وجود نداشت اما وقتی که گروههای بهائی برای بازی فوتبال دور هم جمع میشدند یکی یکی اخبار و فعالیت هایشان را به یکدیگر میگفتند و از این طریق من برخی فعالیتها را شروع کردم و وارد موضوع شدم.

پیامکها و پیامهایی که از آقای «غ» دریافت میکردید، دستوری بود یا بهگونهای بود که باید این پیامها را توزیع میکردید؟

یکسری از این پیامها با توجه به اینکه از دوستان نزدیک به دست من میرسید، حالت رسمی برای من داشت. من هم این پیامها را برای برخی بچهها میفرستادم.

حالا که در تظاهرات شرکت میکردید به شما گفته بودند دنبال چه نوع حکومتی هستند؟

این سؤال اتفاقا برای خودم هم پیش آمده بود که در این خصوص حتی سؤال هم کردم. دقیقا پرسیدم اگر ما در این راهپیماییها شرکت کردیم و همه آمدند و بهائی شدند سیستم حکومتی چه خواهد بود؟ آنها هم جواب دادند که معلوم نشده چه باشد اما بهتر است سلطنتی باشد.

 اما وقتی من کتاب نگاه بیتالعدل به جامعه جهانی را مطالعه میکردم در آنجا چیزی به نام سلطنت نیاورده بودند و حتی در پیامهای میرزا حسن علی نوری (بهاءالله) یا عباس افندی (عبدالبهاء) یا شوقی و حتی اشارات آنها چیزی درباره شکل حکومت به صورت سلطنتی نبوده است.

من این را نمیدانم. آنها به ما میگفتند که این را بهاءالله و عبدالبهاء گفتهاند.

من به جرأت میتوانم بگویم که حدود ۸۰ تا ۸۵ درصد منابع بهائی را ورق به ورق مطالعه کرده ام. متأسفانه یکسری فاکتورهایی را امروز میگویند که تا به حال آنها را ندیدهام و موضوع برایم گنگ است. به طور مثال بهائیتی که مدعی جهانی شدن است، در آن عنصر بهائی چه نقشی دارد؟ بگذریم. به طور واضح تر شما در طول وقایع اخیر چه کارهایی انجام دادید؟

در این خصوص باید بگویم، جامعه یک شور و شوق و تب بالایی برای به خیابان آمدن و دفاع از کاندیدای مورد نظر خود را داشت. از طرف دیگر ما برای بازی فوتبال که جمع میشدیم، بچهها(بهائیها) از اتفاقاتی که به صورت مستقیم یا غیرمستقیم درفلان خیابان افتاده و همچنین از سنگپرانیها و غیره خبر میدادند. در کنار این اخبار هم میگفتند که اگر موضوع ادامه دار باشد چالشی به وجود میآید که احتمالاً به نفع ما خواهد بود. بنده کلا تا همین میزان در داخل داستان بودم. البته من یکسری از مسائل را هم از فیس بوک دنبال میکردم و قرارها و تجمعات را از این سایت متوجه میشدم. البته با توجه به وضعیت پدرم و اینکه من از طرف خانواده پدری مصون بودم زیاد جالب نبود که وارد این قضایا شوم چون ممکن بود شناسایی شوم.

شما که میگویید نمیتوانستید در تجمعات شرکت کنید اما چرا در اکثر تجمعات غیرقانونی حضور داشتید؟

 اتفاقهای انتخابات آدم را غیر مستقیم کنجکاو میکند که موضوعات را پیگیری کرده و ببیند حالا هفته بعد چه میشود یا روزی که اینها قرار است جمع شوند چه اتفاقاتی میافتد؟ اینها خودش آدم را قلقلک میدهد. البته بچهها میگفتند که قرار است هفته دیگر اتفاقات خیلی بزرگی بیفتد و از این طریق ایجاد هیجان میکردند. آنها تحلیل میکردند و وقایع را توضیح میدادند و نهایتاً نتیجهگیری میکردند و مدام از اتفاق بزرگ سخن میگفتند و ما همیشه منتظر بودیم که هفته بعد همه چیز برگردد و دیانت بهائی کل کشور را بگیرد. در خصوص پیامهای بیتالعدل هم باید بگویم که وقتی پیامی میآمد همه موظف بودند هرجا هستند به اندازه مورد نیاز خود از پیامها مطلع شوند. به طور مثال در ضیافت ۱۹ روزه ناظم جلسه (انتحالات) بعضی از پیامهای بیت العدل را تنها به بخشی از آن اشاره میکردند اما پیامهایی بود که به طور مستقیم از بیت العدل برای بهاییهای ایرانی صادر میشد که این پیامها به طور کامل قرائت و ما موظف به اجرای آن بودیم.

ممکن است توضیح بدهید ردههای بالا شما چطور شما را هدایت میکردند؟ چون شما میگویید هدایتی در کار نبوده است اما تشویق یا فضا سازی به خوبی در جریان بهائیت دیده میشود.

آنچه در تشکیلات در قالب دستور میآید، دارای یک سری پارامترهایی است. از سوی دیگر همه بهائیان زبان همدیگر را میفهمند و کدها را درک میکنند. بنابراین لازم نیست بیایند و رسما بگویند، آهای به خیابانها بروید و در تظاهرات شرکت کنید. به طور مثال وقتی که میگوید شما مجاز هستید که در تظاهرات شرکت کنید برای افراد بیرون از تشکیلات معنی سادهای دارد اما برای من که داخل تشکیلات هستم جور دیگر معنی پیدا میکند. بنابراین بعد از این پیام ناظم منطقه در کلاسهایموسیقی یا فوتبال بهائیان شرکت میکند و دستورات لازم برای تظاهرات را میدهد. به طور مثال میگوید سطل آشغال آتش بزنید یا شیشهها را بشکنید و به فلان جا حمله کنید. بنابراین پیام برای افراد غیربهایی یک برداشت دارد و برای ما معنای دیگر. یا به طور مثال وقتی که به ما دستور داده میشود که در انتخابات شرکت کنیم یعنی باید در فعالیتهای سیاسی هم حضور داشته باشیم یا اینکه گفته میشود در تجمعات مسالمتآمیز شرکت کنید یعنی در راهپیماییها و اغتشاشات نیز حضور داشته باشید.

پس در حقیقت منظور شما از این حرف که به ما دستور مستقیم نمیدادند این بود که دستورات به صورت دوستانه و در قالب دیگری ابلاغ میشد.

بله، درست است. نکته اصلی اینجاست که دستورات از بالا به پایین با یک حالت رفاقتی به ما ابلاغ میشود. یعنی مستقیم نمیگویند که فلان کار را انجام دهید. چون این موضوع باعث برهم خوردن وجهه آنها میشود. اما به طور مثال به ما اجازه حضور در راهپیمایی مسالمت آمیز را میدهند و بعد از طریق دوستان یا ناظم منطقه تحریکاتی صورت میگیرد که مثلا ما باید حق خودمان را بگیریم و یا اگر حضور پیدا کنیم قطعا پیروز هستیم. بنابراین من هم در یک فضای دوستانه قرار میگیرم و این موضوع را میپذیرم. بنابراین وقتی در یک جمع دوستانه صحبت از گرفتن مطالبات میشود، این موضوع سلسله وار بالا میرود و به یک دستور و برنامه ریزی تبدیل میشود. از این طریق هیچ کس متوجه نمیشود که ممکن است دستور ایجاد اغتشاش و ناآرامی از بالا صادر شده باشد.

اشاره خوبی در مورد تحریکات روانی داشتید. ممکن است توضیح بدهید اینها چه تیپ تحریکاتی را انجام میدادند؟ این تحریکات از جانب چه کسی بود؟ به طور مثال ناظم جلسه به صورت مستقیم شما را تحریک میکرد  یا از طریق افراد دیگر این تحریکات را انجام میدادند؟

من به صورت شخصی با فردی به نام «غ» در ارتباط بودم و هفتهای چند بار او را میدیدم و اطلاعات و اخبار را از وی میگرفتم.

این آقای «غ» چه کسی است و چه سمتی در تشکیلات شما داشت؟

«ر. غ» پدرش جزو خادمین بهائی در منطقه امیرآباد و یوسفآباد تهران بود. خودش هم در تشکیلات نقش داشت اما دقیقاً چیزی به من نمیگفت. همسرش هم خانم«ژ. س» از افراد موثر تشکیلات بود.

نام « ژ.س»  برای من خیلی آشناست.

خانم «ژ» منشی خانم شیرین عبادی و عضو کانون مدافعان حقوق بشر که توسط شیرین عبادی اداره میشد، بود. وی سابقه بازداشت هم دارد.

نوع ارتباط شما با «غ »چطور بود؟

ملاقاتهایی که ما داشتیم به هیچ عنوان رسمی نبود بیشتر در برنامههای فوتبال یا کلاسهایموسیقی بود. وی همیشه ده دقیقه اول برای ما از وقایع در حال روی دادن صحبت میکرد و توضیح میداد که چه اتفاقاتی در حال روی دادن است و اینکه بیرون چه خبراست یا فلانی چکار کرده و ما چه کار باید بکنیم؟ علاوه بر این یکسری فیلم هم به ما نشان میداد و مدام به ما میگفت که فعالیتهای ما باید پروسهدار باشد و نباید ناامید باشیم و قطعا اتفاق مهمی خواهد افتاد. اینها یک نوع حالت ترغیب برای ما بود و هرکس دیگر هم جای ما بود تحریک میشد.

 برای تحریک شما بیشتر از چه واژهها و ادبیاتی استفاده میشد؟

بیشتر «باید حقمان را بگیریم» و اینکه «باید اینها ادامهدار باشد.»

یعنی پروسه آشوب باید ادامه داشته باشد؟

بله، منظور همین است. آنها مستقیم میگفتند که این آشوبها اگر ادامه داشته باشد حتما اتفاقی در آینده نهچندان دور خواهد افتاد.

در قضایای بعد از انتخابات ما شاهد آتش زدن مسجد لولاگر بودیم که در همین ارتباط دو نفر از بهاییها نیز دستگیر شدند. سوال من این است که آیا در خصوص توهین به مسجد و توهین به مقدسات مسلمین هم تحریکی صورت میگرفت؟

من توضیح دادم که به صورت مستقیم چیزی به ما نمیگفتند. به خصوص توهین به مقدسات مسلمانان. چراکه اگر این حرف را میزدند ادعاهایشان در خصوص احترام به همه ادیان زیر سوال میرفت اما طبیعی است که وقتی فردی قصد تخریب دارد و میخواهد اغتشاش کند از کنار هیچ چیز به سادگی نمیگذرد.

همان طور که گفتید شما جمعی بودید که در کلاسهای موسیقی و فوتبال دستورات را میگرفتید. آیا وقتی که به خیابان میرفتید، بهائیهای دیگر را هم میدیدید؟

نه. نمیدیدیم. آقای «غ » به طور معمول مسیرها را برای ما مشخص میکرد. به طور مثال میگفت بیایید میدان ولیعصر. بنابراین اگر فرض بگیریم که ایشان چند گروه را هدایت میکردند عقلانی به نظر نمیرسید که همه گروههای خودشان را در یک مسیر جمع کنند. به همین خاطر من فکر میکنم یکی از دلایل ندیدن دیگر بهائیها در تظاهرات همین تقسیم مسیر توسط (غ) برای گروههای مختلف بود.

حالا بعد از این اتفاقات به روز عاشورا رسیدیم، چطور شد که شما روز عاشورا به خیابان آمدید؟

روز عاشورا مشخص بود که قرار نیست یک روز معمولی باشد. این موضوع را میتوان در شعارها، وبلاگها و صحبتهایی که شده بود متوجه شد. یعنی همه انتظار داشتند که یک اتفاق بزرگ دیگر بیفتد.

روز تاسوعا آقای«غ» به من پیام که فردا عاشورای سبز است. من ابتدا فکر کردم که عاشورا به خاطر نماد امام حسین سبز است اما کمی که گذشت متوجه شدم که روز موعود روزعاشوراست. روزی که همه منتظرش هستند و آرمان شهری که قراراست به یکباره اتفاق بیفتاد در این روز است.

ساعت هم اعلام شده بود؟

نه. روز عاشورا من به پدرم گفتم برویم ببینیم چهخبر است. پدرم گفت صلاح نیست برویم. گفتم: ما با ماشین میرویم و یک دور میزنیم. بالاخره قانع شد. ما هم سر حافظ رفتیم. دود همه جا را گرفته و خیابان بسته شده بود.

آقای «غ» کجا بود؟

از آقای «غ» هیچ اطلاع و خبری نداشتم، مسأله ارتباط من و آقای «غ» هیچ وقت یک ارتباط سیستماتیک اطلاعدهی و اطلاعرسانی نبود، همیشه پای یک رفاقت در میان بود. ما همیشه اطلاعاتمان را به صورت رفاقتی از او میگرفتیم؛ آدم متوجه نمیشود، شاید این یک حالت دستوری بوده و طرف دستور داشته که شما بدون اینکه مشخص کنی،آنها را تحریک کن.

اما حضور شما در عاشورا یک حضور ساده نبود. فکر میکنم یک جای صحبتهای شما مشکل دارد. پس چرا بازداشت شدید؟

موبایل آقای «غ» تحت کنترل بود. طبیعتاً به کسانی که پیام میداد و کسانی که به وی پیام میدادند هم تحت کنترل بودند. روز عاشورا هم من با موبایلم صحبت میکردم و میگفتم که احتمالاً کار تمامه و جمهوری اسلامی در آستانه فروپاشی است و همهچیز در حال کن فیکون شدن است. همین باعث شده که یکسری شک و شبهه به وجود بیاید و فکر کنند که ما قرار است کاری انجام دهیم. به همین خاطر دستگیر شدم.

اما حکم قاضی درباره شما چیز دیگری میگوید. قاضی که بدون استناد برای کسی حکم نمیدهد. بنابراین من مطمئن هستم که شما نمیخواهید ابعادی از این قضیه را بازگو کنید. یعنی شما فقط به خاطر چند تا پیامک دستگیر شدید؟(قابل توجه این که در ایام اغتشاشات پیامک قطع بود)

البته تحریک که مطمئناً از طریق پیامک نبوده و همان طور که گفتم صحبتهایی که در دورههای قبل تر در گروه مطرح میشد، زمینه این وقایع را مهیا میکرد. این تحریکات مستمر نیز بوده و هفتهای یک بار میآمدند و توضیح میدادند که چه اتفاقاتی در حال شکل گیری است. هی طرف تحریک میشود که چه خوب مثلاً فلان جا مردم ریختند و فلان جا را گرفتند و این مطالبات را داشتند و همین باعث میشود که طرف فکر کند که این روز دیگر روز پایانی است و این اتفاقات حتماً خواهد افتاد.

حالا کمی به عقب تر میرویم. زمانی که کاندیداها سیر تبلیغاتیشان را طی میکردند. شما چگونه وارد حوزه انتخابات شدید؟ از چه کسی حمایت کردید؟

در آن ایام به ما تنها گفتند که به دلیل اینکه آقای احمدینژاد خیلی سفت و سخت در مورد جامعه (بهائی) تصمیم میگیرد میتوانیم در مقابلش بایستیم و گزینههای این کار آقای کروبی و آقای موسوی هستند. بنابراین از این دو نفر حمایت کردیم.

چرا به این دو گزینه رسیدید؟ چرا بین این دو تا تنها اسم یکی از آنها را نگفتند؟

به این خاطر که در دوران اصلاحات جامعه دستش خیلی بازتر بود. میتوانستیم به هرکسی که میخواهیم نامه بدهیم و فعالیتهای بیشتری داشتیم. فکر کنم رسیدن به دو گزینه موسوی و کروبی به این خاطر بود تا از این طریق بتوانند تبلیغات بیشتری به نفع بهائیت انجام دهند و نهایتا بهائیان را به عنوان یک جامعه معرفی کنند. علاوه بر اینکه هر دوی این کاندیداها جزو همان جناح رقیب احمدینژاد بودند.

پس در واقع با آمدن یکی از این دو نفر احتمال اینکه شما مشروعیت در سیستم نظام داشته باشید، بیشتر میشد؟ تشکیلات از موسوی و کروبی چه انتظاری داشت؟

همان انتظاری که زمان آقای خاتمی داشتند. آنها یک خطی را شروع کردند که اثبات کنند ما هم وجود داریم؛ ما هم میخواهیم رسمی باشیم؛ ما هم میخواهیم فعالیت کنیم. استدلال تشکیلات این بود که اگر این دو بیایند راحتتر میشود با آنها صحبت کرد. بنابراین بهائیان میتوانند اظهار وجود کنند و برنامههای خود را بگویند و خودشان را معرفی کنند. از دیدگاه بهائیان این دو نفر خیلی متعادلتر نسبت به باقی به نظر میرسیدند.

برداشتهای شخصی خودت در این خصوص چگونه بود؟ چطور بهائیان بهرغم شعار عدم دخالت در سیاست، در انتخابات شرکت میکنند و پس از آن، وارد حوزه آشوبها میشوند؟

 تشکیلات نگاه میکند که کجا برایش به صرفه است و در کدام بخش میتواند هدفی که دارد را پیاده کند. به همین خاطر یک موقع میگوید نباید در سیاست دخالت کرد و معتقد است که اگر دخالت نکند موفق تر است و موقعی هم میگوید که تو باید وارد سیاست بشوی. این یک پارادوکس است و این سؤال را به وجود میآورد که این داستان چیست؟ کسی هم در این خصوص نمیتواند سؤال کند. بنابراین به این نتیجه میرسند که ممکن است با این دو گزینه به نتیجه برسند اما اگر با آنها نیز به نتیجه نرسند قطعا از آنها عبور میکنند و به سراغ تفکرات دیگر میروند. البته باید بگویم که این برنامهها مربوط به یک روز و دو روز یا ۳ ماه و ۶ ماه نیست. بلکه چندین سال برای این موضوع برنامهریزی میکنند و تمامی جزئیات را مورد بررسی قرار میدهند.

شما قبل از انتخابات در ستاد کدام یکی از کاندیداها حضور داشتید؟

من اصلا ستاد نبودم.

 دوستانت چطور؟ شنیدی که در ستادهای انتخاباتی باشند؟

صحبتهایی در این زمینه وجود داشت که بعضی از بچهها به برخی ستادها میرفتند اما خود من در این خصوص وقت نداشتم.

روز برگزاری انتخابات کجا بودی؟ موضوع تقلب را چطور شنیدی و اولین پیام چگونه به دستت رسید؟

روز انتخابات من چیزی نشنیدم چون سیستم پیامک قطع بود اما روز شنبه ۲۳ خرداد یکسری ایمیل در خصوص تقلب گرفتم و در خیابانها هم کاغذهایی در خصوص تقلب توزیع میکردند.

دقیقا کدام محدوده این اتفاق افتاد؟

محل کار من در میدان فاطمی بود. ستاد انتخابات آقای موسوی هم در همان محدوده بود. صبح شنبه که به محل کارم میرفتم فردی سر خیابان بیستون ایستاده بود و یکسری کاغذ A4 پرینت گرفته شده بین مردم توزیع میکرد.

محتوای کاغذها چه بود؟

یک نامه از وزیر کشور به آیتالله خامنهای که در آن میزان واقعی آرای هر کاندیدا را نوشته بود که بعداً مشخص شد این نامه جعلی بوده است. البته قابل حدس هم بود چون بسیار کودکانه تنظیم شده بود.

شب انتخابات پیامکی گرفتید که به چه کسی رأی بدهید؟

نه. اما بیشتر جوک آمد. همان جوکهای تحریک کننده که اگر احمدینژاد تا چهارسال دیگر هم باشد فلان اتفاق میافتد.

دستورغیرمستقیم هم در این خصوص گرفتید؟

نیاز به دستور نداشت. مشخص بود که باید به آقای موسوی رای بدهیم. موضوع بیشتر تخریب احمدینژاد بود و تأیید آقای موسوی بود که مثلاً با آقای موسوی این اتفاقات میافتد و با وجود احمدینژاد این اتفاقات میافتد.

بعد از طرح موضوع تقلب موضوع تحریکات چطور آغاز شد؟

با توجه به اینکه سیستم پیامک قطع بود من بیشتر ایمیل دریافت میکردم.

این ایمیلها از طرف چه کسانی فرستاده میشد؟

نمیتوان گفت، از طرف فرد خاصی بود. چون هر نفر به صورت اتفاقی از چندین آدرس یک موضوع را برای هزاران نفر میفرستاد و دقیقاً این آدرسها قابل شناسایی نبود. بعد هم این موضوع به یک موج تبدیل شد. به طور مثال در محل کار من یاهو مسنجرهای همکاران پر از پیامهای تقلب بود. بعد از این پیامها هم که وبلاگها درست شدند و نهایتا کار به صورت واحد در آمد و خود آقای موسوی شروع به دادن بیانیه کردند.

نقش آقای «غ »از روز شنبه بعد از انتخابات چه بود؟

اطلاعرسانیها از طریق آقای «غ» صورت میگرفت و ملاقاتهای ما تنها در همان زمانهای از پیش تعیین شده بود و ما دیگر ایشان را نمیدیدیم.

حالا چرا هفته به هفته؟ غیر از فوتبال و کلاس موسیقی به هیچ وجه همدیگر را نمیدیدید؟

خیر. چون در همین زمانها ما میتوانستیم تمامی اطلاعات مورد نیاز خودمان را بگیریم. نیازی به ملاقاتهای بیشتر نبود.

این آقای «غ »شغلش چه بود؟

عکاس یک شرکت تبلیغاتی بود و با خانم «ل. الف» یک تیم را تشکیل داده بودند که کارهای گرافیکی و تبلیغاتی و تیزر میکردند.

اسم شرکت چه بود؟

نمیدانم. این کارها در طبقه بالای منزل مادر«غ» صورت میگرفت. ما یک گروه موسیقی هم داشتیم که در آن آقای «غ » ساز میزد و ما هم دستی به ساز میبردیم… برنامهها هم هفتگی بود. گاهی هم که به منزل ایشان میرفتیم تیم همکار ایشان را میدیدیم. به همین خاطر در این خصوص اطلاعاتی دارم.

در محافل هم ساز میزدی؟

قبلاً ممکن بود این اتفاق بیفتد اما این چند سال آخر خیلی کمتر شده بود. بعضی اوقات کنسرت هم میگذاشتیم، گروه مشتاقی داشتیم. البته آقای «غ » هم با توجه به اتفاقاتی که افتاد و صحبتهایی که میکرد از گروه طرد شد و مسئول گروه عذر ایشان را خواست. بارها شده بود که در ابتدای تمرین «غ »شروع به حرف زدن میکرد و فیلم نشان میداد. یکباره به خودمان میآمدیم و میدیدیم که اصلا وقت تمرین نداریم و کار گروه عقب افتاده است. بنابراین ملاقاتهای ما به همان فوتبال آخر هفته محدود شد.

به عنوان سؤال آخر،  اولین حضورت در صحنه اغتشاشات کی بود؟

اولین حضورم ۲۵ خرداد بود که همه رفتند. دومی هم راهپیمایی ۱۳ آبان بود. آخری هم عاشورا بود که وقتی بر میگشتم دستگیر شدم.

 

تیتر یک

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا