تیرگان یادآور خاطرات آب و گندم

بصیر،

تیرگان یادآور خاطرات آب و گندم
زمانی شوق‌مان دو چندان می‌شد که مضمون شکرگزاری این جشن باستانی و همراه بودنش با ماه رمضان در گوشه ذهن خودنمایی می‌کرد. بالاخره بعد از طی جاده در گرمای آفتاب کم کم جمعیت و اتومبیل‌های پارک شده از فاصله‌ای دور نمایان شدند. دستفروش‌ها به دور امامزاده حلقه زده بودند و مردم با شوق فراوان مشغول خرید بودند و مسئولین برگزاری جشن با تلاش فراوان در سمتی دیگر بساط جشن را مهیا می‌کردند.

گنبد امامزاده ناخودآگاه ما را به سمت خود کشاند، حیاطی بزرگ و با صفا که درختان قد کشیده‌اش بر سر خانواده‌هایی که در فضای امامزاده زیرانداز پهن و اتراق کرده بودند چنان سایه انداخته بود که گویی گوشه‌ای از مهربانی امام زاده احمدابن علی(ع) به مهمانانش پیشکش می‌شد. بعد از زیارت و حاصل شدن آرامش دل، برایمان این سوال پیش آمد که قضیه این فروشندگان و شوق مردم برای خرید و جمع شدن در این محل چیست و به دنبال جواب رهسپار شدیم.

یکی از اهالی منطقه فراهان در خصوص برگزاری این جشن در سال‌های گذشته به ایسنا گفت: در گذشته ما به این جشن عید صغری می‌گفتیم و مادران و پدران‌مان برای برگزاری این جشن از روزها قبل تدارک می‌دیدند. کنجکاوتر پرسیدم تدارک برای چه و اصلا چه تدارکی در این خصوص و او گفت: مردم گندم را که برداشت می‌کردند و برای اینکه خداوند برکت به محصول‌شان بدهد و باران رحمتش را همیشه شامل حال آنها کند، در این جا جمع می‌شدند و شکرگزاری می‌کردند.

زن که چروک‌های صورتش نشان از خاطرات فراوانش داشت با حوصله ادامه داد: مادران ما از روزها قبل تدارک پخت دلمه می‌دیدند تا در روز جشن تیرگان حتما دلمه درست کنند. این اطراف باغ انگور زیاد بود و آنها بابت شکرگزاری این نعمت دلمه می‌پختند. پرسیدم قصه این خریدها چیست که با لبخندی که گویی حاصل زنده شدن خاطره‌ای است پاسخ داد: ما همیشه در این روز خرید می‌کردیم آن هم از حاصل زحمت و عرق ریختن‌های خودمان. مادرم همیشه می‌گفت این کار خوش‌یمن است و من هم این رسم را به دخترم منتقل کرده‌ام.

او یک مرتبه خاطره‌ای را به یاد آورد و با اشتیاق گفت: تازه ما کار دیگری هم می‌کردیم. زن و مرد و کوچک و بزرگ مقداری آب از چشمه‌ای که در نزدیک امامزاده است برمی‌داشتیم و به سر و صورت یکدیگر می‌پاشیدیم و عقیده داشتیم که اینکار برایمان بسیار شگون دارد.

از بین دستفروش‌ها وسیله ای را به یادگار خریدم تا به قول این مادر پیر من هم از برکت این جشن بی‌نصیب نمانم و همین که قدم می‌زدم، صوت اذان خبر از لحظه‌ی افطار داد. افطاری در فضای امامزاده و هوای خنک و بساط پهن خانواده‌ها، بسیار دلچسب بود و فضا را بسیار معنوی‌تر از هر زمان دیگری کرده بود و روح همبستگی و مهربانی ایرانیان را بیش از پیش می‌توانستی در این فضا ببینی.

صدای بلندگو که شروع برگزاری جشن را نوید داد ما را به محل برگزاری کشاند و اجرای موسیقی و سنت کوزه‌گردانی که در آن مردم آرزوهایشان را در کوزه می‌ریختند، ما را تا پاسی از شب سرگرم کرد. با اینکه ساعت از ۱۲ شب گذشته بود، رهسپار اراک شدیم و من خاطره این روز و بودن در کنار این مردم در کنار احیای سنتی شیرین و دلپذیر را به عنوان مهمترین دستاورد با خود به همراه بردم.

بهارنیوز

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا