مسلم عزیز…قلممان نه! همه وجودمان فدای قدمتان
بصیر، بازگشت سفیر حزبالله پس از 29 سال به خطه مبارک موجب شد تا یادداشت خبرنگار امسال به مناسبت 17 مرداد روز شهادت خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران را با بوی مسلم بنگارم.
مسلم عزیز…
امروز هر کسی به دنبال انتخاب رنگی برای خود و گروه خود است، یادش بخیر آن روزایی که همه رنگ خاکی داشتیم، من تلاشم این است دیده شوم، اما تو ای شهید 29 سال…. و امروز هم آمدهای تا به من بفهمانی اینجا فضایی برای زندگی نمانده است، آمدهای تا تلنگری برای من و امسال من باشی، آمدهای تا بگویی به غواصی دلمان آمدهای تا این قلوب مرده را زلال کنی…
مسلم عزیز….
من به دنبال دیده شدن هستم، میخواهم از من بگویند، میخواهم تجلیل شوم…اما ای شهید عزیز در برخی چیزها وجه اشتراک داریم، من را هم به برخی مکانها راه نمیدهند، میترسند آن محفل رنگ حقیقت به خود گیرد، میترسند ریا برجسته شود…
مسلم جان، روزی همه یک ولی داشتیم اما امروز عدهای به دنبال ساختن چندین ولی هستند، مسلم عزیز شما میگفتید ولی را نباید تنها گذاشت..اما نیا…اینجا دلی به حال این موضوع مهم نمیتپد…
هرچه با تجربهتر میشویم و بیشتر و بهتر میفهمیم باید سکوت را هم بهتر ترجمه کنیم، چرا که با حرف زدن من و تو به عدهای بر میخورد و متهم به سیاه نمائی میشویم…
مسلم جان….هر روز که نیازمندت میشوند قربان صدقهات میروند و هرگاه….برچسب حزبی به رخسارت میزنند!!!
ای شهید عزیز…حضورت در شهر را نمیتوان با هیچ ادبیاتی توصیف کرد، تاثیر حضور تو در فریدونکنار بر هیچ کس پوشیده نیست، تو آمدی…. نه تو بودی و من نمی دیدمت!
چشم آلوده کجا دیدن دلدار کجا/ دل سرگشته کجا وصف رخ یار کجا
مادرت…برادرانت..همیشه حضور تو را حس میکردند… اما من و امثال من فقط به دنبال برگزاری جلسات بودیم تا کاغذی سیاه کرده باشیم، امروز هم آمدنت را بهانه قرار دادیم تا دکانی برای خودمان گشوده باشیم…
تو نگذار ما به بیراهه برویم اما ای رفیق عزیز و استاد بزرگوارم…
خوهی دید شنبه مردم همه با هم چگونه با تو عشق بازی میکنند، خواهی دید مردم چگونه به استقبال کربلایی خودشان خواهند آمد، برما منت گذاشتی و دوستانت را به شهرمان آوردی…
قدمتان روی چشم…قلممان نه همه وجودمان فدای قدمتان
ابوالقاسم فرجی/ فعال رسانهای