من یکی از آن ۲۲ فرهیخته هستم!

بصیر، من یکی از آن ۲۲ نفر هستم (لطفاً نخندید!) و شما هم از دو دسته خارج نیستید: یا ما را می‌شناسید و الآن بی‌اختیار می‌خندید، یا هنوز نمی‌شناسید و تا چند دقیقه دیگر به سرنوشت دسته اول دچار می‌شوید!

کشور کوچکِ ما «ب» نام دارد! ما – برخلاف کشورهایی که از «مهم‌ترین» کشورهایِ «مهم‌ترین منطقه‌ی جهان»[۱] هستند – کشوری بسیار متواضع هستیم که در یک بیضی از جنوب تا شمالمان به‌هیچ‌عنوان دو-سومِ منابع انرژی جهان قرار ندارد![۲]این دو جمله را عرض کردم تا خبر داشته باشید که با ۲۲ فرهیخته از کدام سرزمین طرف هستید.

اما بگذارید اصل ماجرا را بیش از این به تأخیر نیندازم و وقت خانم‌ها و آقایان را نگیرم.

واقعیت این است که در کشور ما «دولت» حتی یکی از کمیسیون‌های «مجلس» هم محسوب نمی‌شود! یعنی نه‌تنها مجلسِ ما در رأس تمام امور است، بلکه اصولاً «امور» در کشور ما به‌گونه‌ای هستند که همگی در همان رأس متمرکزشده‌اند(!) و با تقریب خوبی می‌توان گفت ساختار قدرت «صرفاً از یک رأس» تشکیل شده است و آن رأس هم خوشبختانه «مجلس» است!

دولتِ فرعی و بی‌اندازه بی‌اهمیتِ ما در ماه‌های اخیر از طریقی که هنوز روشن – و البته مهم – نیست، از یک آوانتاژِ کاملاً ترحم‌آمیز و استثنایی که مجلسِ ابرقدرتِ ما به او داد استفاده کرد و نه با یکی، بلکه همزمان با شش کشور – ازجمله بورکینافاسوی جهان خوار – به یک توافقِ تقریباً محال رسید!

این شد که ما مجلسی‌ها که به خاطر قدرتِ بیکرانمان در قلمرو سیاسی بعضاً حتی متوجه هم نمی‌شدیم که دولتی‌ها کِی می‌آیند و کِی می‌روند، ناگهان خودمان را در یک عمل انجام‌شده – و البته نه‌چندان مهم! – دیدیم. واقعیت این بود که آوانتاژِ از موضع قدرتی که ما به دولتِ فرعی و غیر مهمِ کشورمان داده بودیم به اینجا انجامیده بود که او دور بردارد، خودش را گم کند و برود یکجا با شش کشور – مخصوصاً با مستکبری مثل بورکینافاسو! – توافق کند و مجلسِ پرقدرتی که ما باشیم را عملاً غافلگیر نماید.

البته حتماً میدانید که ما – به خصوص ما ۲۲ نفر! – کاملاً قادر بودیم که معادلات را بر هم بزنیم و علاوه بر نادیده گرفتنِ توافق حاصل‌شده، به نشانه اعتراض، تک‌تک اعضای کابینه‌ی بی‌اهمیتِ دولتِ مذکور را برکنار کنیم! درنتیجه کسی در قدرت بیکرانِ ما شک و تردیدی به خود راه نمی‌داد. شاید هم همین موضوع بود که باعث شد در مجموع واکنش تندی نشان ندهیم و از درِ تعامل دربیاییم.

نتیجه‌ی همه‌ی این‌ها این شد که به دولت پیام فرستادیم که خیلی بی ‌سروصدا توافقِ بی‌اهمیتِ مذکور را در قالب یک لایحه‌ی بی‌اهمیت به مجلسِ قدرتمندِ مملکت – یعنی به محضر همان رأسِ خدشه‌ناپذیرِ امور! – بفرستد و تا هر وقت هم لازم است منتظر تصویب یا رد آن بماند.

اما چیزی که در عمل اتفاق افتاد این بود که پس از چندی احساس کردیم – واقعاً فقط یک احساس بود! – که دولتِ جزئی و بی‌اهمیتِ کشورمان هنوز لایحه‌ای تقدیمِ محضرِ ما نکرده است. ناگفته نماند که بعضی از همکاران، به خاطرِ «جزئی بودنِ دولت» حتی شک داشتند که دولتی‌ها لایحه را نداده باشند! آن‌ها استدلال می‌کردند که شاید دولت لایحه را داده اما ما مثل همیشه آن را ریز دیده‌ایم! خلاصه اینکه در مجموع احساس می‌شد که هنوز لایحه‌ای در دست نیست.

در همین فضا بود که به نظرمان رسید شاید این بی‌اهمیتیِ مفرطِ دولت و گُم‌شدنِ لایحه‌ی ارسالی بین کارهای مهم مجلس، خدای ناکرده سبب شود که زورگویانی مثل بورکینافاسو احساس کنند که در کشور ما بی‌برنامگی یا دودستگی وجود دارد. لذا مصمم شدیم دیگر منتظرِ پیدا شدنِ لایحه نمانیم و قصه را با یک «طرح» حل‌وفصل کنیم.

این شد که کمیسیونی بسیار معمولی و سطح پایین – طوری که یک‌وقت دولت فکر نکند مهم است! – تشکیل دادیم و گفتیم دوستان چندهفته‌ای را دور هم باشند و مسائل مهم کشور را بررسی کنند؛ در کنارش هم برای رفع خستگی گه گاهی توافقات حاصل‌شده را یک نگاهی بیندازند!

کمیسیونِ دم دستی و غیر مهمِ مذکور هم جلسات متعددی تشکیل داد و درنهایت – باز نه به خاطر اهمیتِ موضوعات مربوط به دولت، بلکه از جهت مراعات بندهای آیین‌نامه‌ی داخلیِ مجلس – گزارشی ارائه کرد و مقرر شد که توافقاتی که دولت انجام داده، با ده‌ها قیدوبندِ محکم محدود شوند تا یک‌وقت دولتی‌ها پیش خودشان فکر نکنند که در برابر مجلسِ مقتدر عددی هستند!

اما این حقیقت که ما در مجلس واقعاً وقت اضافی برای مسائل غیر مهمِ دولتی نداریم، دوباره سبب شد یادمان برود که نهایتاً می‌خواستیم چکار کنیم! و دوباره یک روز بحثِ اینکه «بالأخره با این دولت و این توافق چه کار کنیم؟» بین دوستان مطرح شد.

ما که دوباره به یاد مسائل بی‌اهمیت افتاده بودیم و واقعاً ناخرسند شده بودیم گفتیم که همین حالا یک طرح خلاصه و عملیاتی تهیه شود که جمع و جور باشد و واضح. اصلاً تحلیلمان این بود که آن کمیسیونِ بی‌اهمیتی که چند هفته گپ و گفت کردند و گزارشی مفصل به مجلس ارائه دادند، «منظور دقیق ما» را نفهمیده بودند و نتوانسته بودند مسئله را حل کنند! لذا این بار کار را دادیم دست یک کمیسیونِ نامدار و قدرتمند، پیشاپیش هم از همه‌ی اعضای آن عذر خواستیم که وقت شریفشان را صرف امور بی‌اهمیت دولتی می‌کنند؛ اما به آن‌ها تأکید کردیم که واقعاً دلمان می‌خواهد مزاحمت‌های دولت برای ما – که در رأس امور بودیم – زودتر تمام شود.

آن کمیسیونِ قدرتمند هم – همان‌طور که انتظار داشتیم – ظرف تنها ۳ ساعت، ۲۰۰ پیشنهادِ مختلف را بررسی کرد (یعنی هر پیشنهاد زیر یک دقیقه، رکوردی که برای امورِ بی‌اهمیتِ دولتی رکورد نسبتاً قابل قبولی است!) و فردایش هم طرح خلاصه‌ی خود را ارائه کرد. ما هم علیرغم میل باطنی‌مان – فقط برای کم شدن شرّ مسائل غیر مهم – وقت شریفِ مجلس را گرفتیم و «کلیاتِ» آن طرح را به رأی گذاشتیم و ۱۳۹ نفر از همکاران هم زحمت کشیدند و وقت گذاشتند و به «کلیاتِ طرح» رأی دادند و تصویب شد.

حالا اینکه چرا روی کلمه «کلیات» تأکید می‌کنم را در ادامه خواهید فهمید.

ازآنجاکه کمیسیون قدرتمندِ مورداشاره جزییاتِ طرح را هم کاملاً آماده کرده بود، دو روز بعد از تصویب کلیات، «جزییاتِ طرح» را هم به مجلس آوردیم و – برای بار آخر با شرمندگی وقت مجلس را گرفتیم و – درنهایت «جزییاتِ طرح» هم با رأی موافقِ ۱۶۱ نفر به تصویب رسید و مزاحمت تمام شد.

این قصه بدین شکل تمام شد؛ اما قضیه این است که از آن روز به این‌طرف، اینجا و آنجا می‌بینیم که در وایبر و لاین و تلگرام و اینستاگرام و غیره، ملت عدد «۲۲» را برای هم می‌فرستند و می‌خندند! اوایلش که اصلاً متوجه نمی‌شدیم این «۲۲» چه معنایی می‌تواند داشته باشد که باید همه به آن بخندند. (بماند که الآن هم دقیقاً نمی‌دانیم!…) اما یک‌بار که فرصت پیش آمد از یکی از دوستانِ مورد اعتمادمان پرسیدیم که ماجرا چیست، او هم بعد از کلّی اصرار حاضر شد ماجرا را تا حدودی برایمان توضیح دهد.

این دوست گرامی ما گفت که ما ۲۲ نفر (یعنی ۱۶۱ منهای ۱۳۹) درواقع کسانی هستیم که با «کلیاتِ یک طرح» موافق نبوده‌ایم (یا شاید حتی مخالف بوده‌ایم!)، اما با «جزییاتِ همان طرح» که دو روز بعد به رأی گذاشته‌شده اعلام موافقت کرده‌ایم.

ایشان توضیح می‌داد که مردم، ما ۲۲ نفر را «ترازِ فرهیختگی کشور» می‌دانند و از همین رو عدد ۲۲ را برای یکدیگر می‌فرستند و به وجود کسانی مثل ما در مجلس مملکتشان افتخار می‌کنند. او می‌گفت لبخند ملت هم لبخندِ افتخار و بالندگی است!

راستش من علاوه بر اینکه دلیلِ فرهیخته انگاشته شدنمان را هنوز نفهمیده‌ام، نتیجه‌گیری رفیقمان را هم خیلی قبول ندارم و احساس می‌کنم خنده‌های مردم نه از روی افتخار بلکه درواقع زهرآگین و تمسخرآمیز است! اما اینکه به چه چیز می‌خندند را منصفانه نمی‌دانم.

راستی به نظر شما ایرادش چیست؟! ما با «کلیاتِ» یک طرح موافق نیستیم (یا مخالفیم)، اما با «جزییاتِ همان طرح» موافقیم. این واقعاً چه اشکالی می‌تواند داشته باشد؟!

پانوشت:

[۱]– برخی صاحب‌نظران علوم سیاسی ازجمله هالفرد مکیندر (Sir Halford John Mackinder) غرب آسیا را قلب جهان (Heartland) می‌دانند.
[۲]– پروفسور جفری کمپ (Jeffrey Camp) جنوب خلیج‌فارس تا شمال دریای خزر را «بیضی استراتژیک انرژی» و قلب انرژی جهان معرفی می‌کند که دوسومِ منابع انرژی دنیا را در خود جای داده است.

فرهنگ نیوز

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا