فرار دختر جوان از خانه پس از باردار شدن!
بصیر ،دختر 21 ساله که با ظاهری آراسته و آرام روی صندلی نشسته و منتظر حضور پدر و مادرش در کلانتری بود، در حالی که عنوان میکرد: نمیدانم در این شرایط روسیاهی چگونه با پدر و مادرم روبهرو شوم، به تشریح چگونگی آشنایی خود با مردی متأهل پرداخت و به مشاور کلانتری آبکوه مشهد گفت: 2 سال قبل وقتی در سال آخر دبیرستان تحصیل میکردم، با نگاههای محبتآمیز مرد 32 سالهای برخورد کردم که هر روز در مسیر مدرسه او را میدیدم.
نگاهها و شخصیت به ظاهر آرام و مودب او توجه مرا به خود جلب کرد و همین موضوع منجر به یک آشنایی خیابانی شد. اگر چه خانواده من از وضعیت مالی مناسبی برخوردار بودند، اما من همواره احساس تنهایی میکردم، چرا که دیگر خواهران و برادرانم ازدواج کرده بودند و من با پدر و مادر پیرم زندگی میکردم. آنها به خاطر اعتمادی که به من داشتند، هیچگاه رفت و آمدهایم را کنترل نمیکردند و تنها لوازمی را که نیاز داشتم، در اختیارم قرار میدادند و …
در ابتدای آشنایی، علاقهای به ایرج نداشتم و او در ارتباطات خیابانی خود فقط مرا به ادامه تحصیل و توجه به درسهایم تشویق میکرد.
اما آرام آرام احساس کردم به او علاقهمند شدم و این علاقه روز به روز شدت میگرفت؛ به طوری که دیگر هر روز او را میدیدم و زمانی که همسر و فرزندش در منزل حضور نداشتند، به خانه او رفت و آمد میکردم تا این که مدتی بعد او با بیان این جمله که «تو کمی چاق هستی و باید خود را مداوا کنی!» ماده سفیدرنگی را به عنوان دارو در اختیارم گذاشت تا آن را مصرف کنم.
او سپس شیوه مصرف آن را هم به من آموخت. من هم که از چاقی خود معذب بودم، استفاده از آن دارو را ادامه دادم تا این که مدتی بعد متوجه شدم در دام موادمخدر صنعتی گرفتار آمدهام. همین موضوع موجب وابستگی بیشتر من به ایرج شد؛ چرا که باید برای تهیه آن دارو حتما نزد او میرفتم.
دیگر ارتباط پنهانی ما با یکدیگر خیلی عادی شده بود و او به خاطر ماجرای اعتیاد، در هر زمانی که دوست داشت از من سوءاستفاده میکرد. من هم به خاطر ترس از لو رفتن اعتیادم، مجبور بودم به خواستههای او تن بدهم، تا این که حدود 3 ماه قبل متوجه شدم باردار هستم. دیگر از شدت شرم و آبروریزی نمیدانستم چه تصمیمی بگیرم.
هیچ راهی به جز فرار از منزل به خاطرم نرسید؛ از سوی دیگر هم ایرج پس از فهمیدن ماجرا، خود را از من پنهان میکرد. این بود که به ناچار مقداری پول از خانه برداشتم و آواره خیابانها شدم تا این که مورد ظن مأموران انتظامی قرار گرفتم و آنها مرا به کلانتری هدایت کردند و حالا منتظر حضور پدر و مادرم هستم. شایان ذکر است، به دستور سرگرد جمشید مقدم فر(رئیس کلانتری آبکوه) دختر جوان با ارائه راهکارهای قانونی به مراجع قضایی معرفی شد.
خدمت