توطئه عجیب دختر دلباخته علیه نوعروس
بصیرنیوز،هنگام صبح عروس جوان سرگرم نظافت آپارتمانشان بود که صدای زنگ تلفن در اتاق پیچید. رفت گوشی را برداشت و منتظر ماند.
- الو…؟ بفرمایید چرا حرف نمیزنید؟
صدای دختری را شنید که با لحن کنایه آمیزی گفت:
منیژه که از این تماس تلفنی حیرت کرده بود، پرسید:
دختر ناشناس با خنده گفت:
- هم تو و هم شوهرت را میشناسم، میدانم هر دو در یک شرکت تجاری کار میکنید که در آنجا با هم آشنا شدهاید و یک ماه پیش با هم ازدواج کردهاید.
عروس جوان با عصبانیت جوابش داد:
- زندگی من و همسرم به تو مربوط نیست، حالا منظور؟
دختر ناشناس با پوزخندی گفت:
این حرف ناشناس، منیژه را به فکر واداشت، پرسید:
دختر ناشناس گفت: خب چیزهایی از آقا داماد دیدهام که این توصیه را میکنم.
منیژه خواست چیزی بپرسد اما ناشناس ارتباط تلفنی را قطع کرد. با این تماس تلفنی، دلواپسیهای منیژه شروع شده بود و نمیدانست منظور دختر ناشناس از شیطنتی که به شوهرش نسبت میداد چه بود؟ آیا مرتضی در گذشته با دخترانی رابطه داشته؟ و این فکر چون خوره به جانش افتاده بود و آزارش میداد. با خود میگفت: «کاش این دختر غریبه را بیشتر به حرف میآوردم تا در این باره توضیحی بدهد، کاش دوباره تماس میگرفت.»
منیژه به یاد میآورد طی دو سالی که قبل از ازدواج شان با مرتضی در یک مؤسسه همکار بوده هرگز ندیده او با دختری رابطه و آشنایی داشته باشد و دختران همکار همیشه از حجب و حیای مرتضی تعریف کردهاند، حتی دختری را به یاد میآورد که از کارمندان این شرکت بود و بهخاطر علاقه به مرتضی و بیاعتنایی- شوهرش- از شرکت ترک خدمتکرده بود…
***
- باز چه مزخرفاتی امروز سر هم کردهای؟
مطمئن شد که شوهرش به او خیانت میکند. به دستشویی دوید و در حالی که از شدت خشم و هیجان گریهاش گرفته بود با صدایی بغضالود از همسرش پرسید:
- چرا داری به من خیانت میکنی، این دستمال با روژ لب توی جیبات چه کار میکنه؟
وکیل منیژه میگوید: این تازه عروس جوان یک روز روی بام خانه سرگرم آویختن لباسهای شسته به طناب بود که یکباره چشمش به پنجره آپارتمانی در آن سوی کوچه افتاد و در پای پنجره سایه دختری را دید که به سرعت خودش را پس کشید و پشت پرده پنهان شد.
تا اینکه در ذهن منیژه بارقه فکری درخشید و پس از چند روز آزمایش موضوع به نتیجه عجیبی رسید و پی برد هر بار که لباسهای زیرپوش شوهرش را پس از شستن به طناب روی بام میآویزد و جمعشان میکند روز بعد دختر ناشناس در تماس تلفنی نشانی و رنگ آن زیرپوشها را برای منیژه تعریف میکند.پس از طرح شکایت علیه دختر همسایه روشن شد او از طرف پلیس تحت تعقیب قرار گرفته و در بازجویی ضمن اعتراف به عمل شیطانیاش گفت: چند سالی در همان مؤسسهای که مرتضی فعالیت دارد همکارش بودم پس از مدتی به او دل بستم اما با بیاعتناییاش روبهرو شدم و این شکست عاطفی باعث شد کارم را در آن شرکت رها کنم اما نتوانستم این دلبستگی را فراموش کنم تا اینکه مرتضی با دختری که دوستش داشت ازدواج کرد و من به خاطر کینهای که از او داشتم به فکر افتادم از هر دو انتقام بگیرم. ابتدا یک روز به دختری که در آن مؤسسه کار میکند گفتم به شوخی یک دستمال کاغذی با نقش سرخ لبها را در جیب مرتضی بگذارد. بعد برای ادامه کینهتوزیهایم با استفاده از همسایگیمان هر بار که از پشت پنجره میدیدم رختهایی به بام خانهشان آویزان شده، رنگ و فرم لباسهای زیر مرتضی را به خاطر میسپردم و یکی دو روز بعد در تماس با منیژه نشان همان زیرپوشها را میدادم و به دروغ میگفتم که با مرتضی رابطه پنهانی دارم.