هر هفته یک خاطره- 1 / گلگشتی در خاطرات

چهار کبوتر!!

بصیر/ راوی: مادر شهید ربیع نتاج

آخرین باری که «علی اصغر» به جبهه می رفت بسته روزنامه پیچ شده ای را به من داد و گفت(اگر من شهید شدم، این بسته را باز کن)، بعدها وقتی که خبر شهادت او را شنیدم سراغ آن بسته رفتم و آن را باز کردم، دیدم در داخل آن کفن است.

او موقع خداحافظی گفت (تا اول ماه مبارک رمضان بر می گردم و همین‌طور هم شد)، پیکر خونین او در اول ماه مبارک رمضان به خانه برگشت.

در همان ایام آخرین حضور او در جبهه بود که دیدم چهار کبوتر به حیاط منزل ما آمدند و در حیاط منزل ما نشستند، خیلی تعجب کردم و بی قرار شدم، برای اینکه آرام بگیرم رفتم قرآن را گرفتم مشغول خواندن قرآن شدم؛ این مسئوله تا سه روز ادامه داشت.

وقتی روز وم خبر شهادت«علی اصغر» را برایم آوردند فهمیدم که این کبوتران برای خبردادن شهادت او به خانه ما می آمدند و بعد هم متوجه شدم که جنازه او به مدت سه روز در محل شهادت به جا مانده بود.

 

 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا