هاشمی رفسنجانی؛ دیروز، امروز، فردا!

بصیر به نقل از بلاغ، انقلابها در مسیر حرکت و تکامل خود همواره با ریزشها و رویشهایی رو به رو بودهاند. ریزشها و رویشهایی که در انقلاب اسلامی با آن مواجه شدهایم باید به واکاوی علل ریزش و رویشهای آن بپردازیم. به عبارتی، باید مشخص کرد که در چه مرحلهای از انقلاب، چه شخصیتهایی و به چه دلیل، ریزش کردهاند و چه کسانی و به چه علت به انقلاب گرویدند و همچنین چه کسانی در اوایل انقلاب تندرو بوده و اکنون بعد از گذشت چهار دهه از انقلاب اسلامی در تکاپوی آن هستند که اکنون، گذشته خود را با سخنانی به ظاهر زیبا ولی فریبنده کتمان کنند.
بدون تردید اگر انقلاب اسلامی میخواهد آرمانهای خود را در سطح ملی، منطقهای و جهانی گسترش دهد، در وهله اول نیازمند به افرادی است که بتوانند همگام با گفتمان انقلاب اسلامی تا به نتیجه رسیدن آن باشند و از طرفی اشخاص ضعیفالنفسی نباشند که با دیدن غرب مدرنیته گامهایشان سست شده و خود را در برابر غرب، مفلوک ببینند و با تکیه بر عقلانیت مدرن به نفی اصل ماهیت استکبارستیزی انقلاب بپردازند.
از آن هنگامی که انقلاب اسلامی وارد مبارزه جهانی شد جریانات خاصی که بهدنبال یک اصلاح و یا انقلاب در مقیاس ملی بودند، با فرافکنیهای خود معتقد بودند که ضرورتی نیست که ما هزینه یک انقلاب جهانی را بپردازیم و پس از مشاهده اینکه این انقلاب منتج به «حکومت اسلامی» شد، حاضر نشدند که در بسط فرهنگی اسلامی و صدور انقلاب اسلامی در مقیاس جهانی و همچنین مبارزه علیه نظام استکباری حاکم بر جهان همکاری کنند.
بیتردید، انقلاب اسلامی به عنوان یکی از بزرگترین انقلابهای جهان با ریزش و رویش نیروهای سیاسی مواجه بوده و این یک امر طبیعی است. از نظر تاریخی میتوان حیات 37 ساله انقلاب اسلامی را در دو مقطع اساسی ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ و از آن مقطع تا امروز تقسیم کرد. اگرچه از نظر مدت زمان میان این دو دوره، توازن وجود ندارد چرا که دوره نخست کمتر از ۳ سال و دوره دوم بیش از ۳4 سال است؛ به تعبیری میتوان نیروهای سیاسی پس از انقلاب را به دو گفتمان انقلاب اسلامی و گفتمانهای خارج از آن تقسیم کرد. نیروهای گفتمان دوم، به درجات مختلف از انقلاب فاصله گرفتند، در مقابل آن قرار گرفتند و دچار ریزش شدند. نیروهای گفتمان اول، مدتی متحد بودند اما با گذشت زمان دچار انشقاق شده و برخی از آنها ریزش کردند. از ریزشهای گفتمان دوم میتوان به نهضت آزادی منتسب به مهندس بازرگان و همقطار شدن بنیصدر با مسعود رجوی(مجاهدین خلق-منافقین) و فرار از کشور، اشاره کرد. اما در گفتمان اول نیروهای انقلابی برای مدتی با یکدیگر متحد بودند ولی بتدریج با بوجود آمدن اختلافات فکری و سیاسی این اتحاد به افتراق تبدیل شده و باعث شد تا ریزشهای دیگری در انقلاب اسلامی بوجود بیاید از جمله: عزل آیت الله منتظری توسط امام خمینی (ره) به دلیل حمایتهای بیجای وی از سید مهدی هاشمی که به اعدام محکوم شد، پیدایش مجمع روحانیون مبارز تا حذف اصلاح طلبان افراطی در سومین دوره مجلس شورای اسلامی، فرار برخی از مسئولان جریان دوم خردادیها به خارج از کشور از جمله اکبر گنجی، عطاالله مهاجرانی و… و همچنین وقوع حوادث مربوط به دهمین انتخابات ریاست جمهوری که فتنه سال 88 توسط بعضی از اصلاحطلبانی همچون میرحسین موسوی، مهدی کروبی و… بوجود آمد و آنها نیز از ریزشهای این انقلاب اسلامی بودند.
در انقلاب اسلامی، شخصیتهای انقلابی زیادی حضور داشتهاند که حتی سابقه سالها زندان، زجر کشیدن، شکنجه شدن توسط ساواک را داشتند و در پیروزی نهضت نقش بسیار موثری داشتند اما به مرور زمان عواملی باعث آن شد که راه خود را از مسیر اصلی انقلاب جدا سازند و نوع سخنانشان در سالهای اخیر نشاندهنده این امر است، اگر چه در این مقاله نگارنده به دنبال بازگو کردن شرح مبسوطی از آن عوامل نیست تنها به ذکر عناوین آن بسنده میکند ؛ عواملی همچون تأثیر مال حرام، لجاجت با دیگران، سادهاندیشی، عامل معرفتشناسی(تاثیرپذیری از مطالعه علوم انسانی غربی) و… میباشد.
اکبر هاشمی رفسنجانی از روحانیون مبارز و سرشناس دوران قبل از انقلاب بوده که بسیار به امام نزدیک بود. هاشمی در دوران پیش از انقلاب و در طول نهضت امام خمینی (ره) به صورت یک عضو فعال سیاسی و همیشه در صحنه حضور داشته که حمایت ایشان از امام باعث شد وی به همراه دیگر علما اقدام به اعتراض درباره زندانی شدن امام کند.
در این مقاله سعی شده است که مواضع هاشمی رفسنجانی را در گذر زمان یعنی از سال 57 آغاز انقلاب اسلامی تا کنون که 37سال از آن میگذرد را مورد کنکاش و واکاوی قرار دهد. مواضعی که همواره در این سالها موجی از مخالفتها و موافقتهای برخی از سیاستمداران را در پی داشته است ؛ هاشمی در طی این سالها نشان داده است که مدیریت وی برآمده از تفکرات یک شخص و یک سیاستمدار واحد نیست بلکه برخواسته از جریانات خاصی است که در قالب دستورات و محورهای شخصی ظهور کرده است، از همین رو دوران حیات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و حتی خانوادگی هاشمی در سه دههی گذشته دارای تفاوتهای فاحش و ناهمگونی است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
اپیزود نخست؛ هاشمی و فراموشی مواضع انقلابیاش
بدون تردید هاشمی دهه 60 با هاشمی سالهای اخیر تفاوتی بین زمین تا آسمان دارد، چرا که مواضع انقلابی وی در دهه 60 و تاکید مصرّانه او در زمینه عدالت اجتماعی به گونهای زیاد بوده که حتی جناح مخالف دیدگاههای هاشمی معتقد بودند که اگر عمامه هاشمی را کنار بزنیم یک “داس و چکش” که نماد اتحاد جماهیر شوروی سابق نیز میباشد، از زیر آن پائین خواهد افتاد.
اما هر چه که سالها میگذرد و آن هنگامی که امام خمینی (ره) رحلت میکنند و پس از آن هاشمی عهدهدار پست ریاست جمهوری میشود عقاید وی در حوزههای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و… بتدریج تغییر پیدا میکند و مواضع او دیگر رنگ و بوی انقلابی را ندارد و بر پایه اصول اندیشهای اسلام ناب محمدی را نیست.
اگر به سخنرانیهای هاشمی رفسنجانی در سالهای بین 59 تا 61 را در رسانههای مختلف رجوع کنیم، به تندترین مواضع ضد استکباری و ضد آمریکایی مواجه خواهیم شد که مقایسه آن با مواضع امروز وی درباره همان استکبار جهانی و آمریکا خوانندگان را به تعجب وا میدارد.
هاشمی رفسنجانی در 1 اسفند 1360 که ریاست مجلس شورای اسلامی را هم بر عهده داشت در مصاحبهای با روزنامه جمهوری اسلامی اذعان دارد که:
“امروز جمهوری اسلامی باید یکی از اهداف مقدسش این باشد که روی ارقام مرتبط با فقر در دنیا پافشاری کند و دنیای مسرفان را آن چنان رسوا بکند که مردم با چنگ و دندان به جان آمریکاییها و اروپاییها و مستکبرین دنیا بیفتند.”
همچنین وی در مصاحبهای دیگر با روزنامه جمهوری اسلامی در 29آبان 1361، میگوید:
“ما با آمریکا و استثمار غرب و جنایتکارانی که از طریق خانواده پهلوی و عمّالش بر سر ما حکومت میکردند، مبارزه میکردیم. شاه در حقیقت خاکریز اول میدان نبرد ما بود. ما وقتی با آمریکا مواجه بودیم اولین خاکریز دشمن شاه بود.”
اما این دیدگاههای هاشمی دارای ثبات نیست و دقیقا 30سال بعد نظراتی با اختلاف 180درجهای نسبت به گذشته ارائه میدهد که تزلزل در انسجام فکری وی را نشان میدهد ؛ وی در اظهار نظری عجیب، خصوصا همزمان با خصمانهترین سیاستها علیه ایران و اوج احساسات ضد آمریکایی مردم منطقه ؛ در گفتگو با فصلنامه مطالعات بینالمللی در سال 1391 میگوید:
“آمریکا قدرت برتر دنیا است. مگر اروپا با آمریکا، چین با آمریکا و روسیه با آمریکا چه تفاوتی از دید ما دارند؟ اگر با آنها مذاکره داریم، چرا با آمریکا مذاکره نکنیم؟”
اما این اظهارات به اینجا ختم نمیشود ؛ وی در جلسه علنی 8 دی ماه 1359 با اشاره به سخنان ریگان رئیس جمهور وقت آمریکا که ملت ایران را بربر خوانده بود، گفت:
“بربر تر(وحشیتر) از سردمداران آمریکا ما در تاریخ کمتر پیدا میکنیم … اگر مال مردم را خوردن ، زور گفتن و اشغال نظامی کردن ، خون ریختن و جنگ به راه انداختن و کشورها را به جان هم انداختن و استثمار کردن و اکثریت دنیا را گرسنه نگاه داشتن که تمام اینها کارهای آمریکا یی ها است اینها تمدن است آمریکا خیلی متمدن است و ما از این کارها بلد نیستیم.”
اکنون پس از گذشت سه دهه از آن، عدول از مواضع انقلابی هاشمی بتدریج سیر صعودی به خود میگیرد ؛ و در اظهار نظر شاذِ دیگری در مهرماه 1392 با یادآوری حذف شعار «مرگ بر آمریکا» و اینکه امام با حذف این شعار موافق بودند تاکید میکند:
“… موافق نبودیم که در مجامع عمومی مرگ کسی را شعار دهیم. مثلاً در اجتماعات ما «مرگ بر بنی صدر» شعار داغ مردم بود که در نماز جمعه خواهش کردم که نگویند. «مرگ بر بازرگان» بود که خواهش کردم نگویند. «مرگ بر شوروی» بود که گفتم الان با شوروی مشکل آنچنانی نداریم. درباره آمریکا هم گفته بودم. من ذاتاً با حرفهای تند و فحاشیها مخالفم و آنها را مفید نمیدانم…”
اما هاشمی نه تنها نظراتش در مورد سیاست با آمریکا و عدم سازشپذیری در برابر استکبار در طول سالهای بعد از انقلاب عوض شده است بلکه در عرصه محور مقاومتِ کشورهایی همچون فلسطین، لبنان، سوریه و… نیز مواضعی متفاوت اتخاذ کرده است.
در تئوری انقلابی وی، محور مقاومت، به سبب پیوند با انقلاب اسلامی ایران جایگاه ویژه ای دارد و به عنوان برهم زننده سیاست ها و محاسبات آمریکا در منطقه معرفی شده است. هاشمی رفسنجانی در حمایت از فلسطین در کتاب «سرگذشت فلسطین» به بعد تاریخی مسأله فلسطین و شکلگیری رژیم صهیونیستی و جنایتهای آن میپردازد و معتقد است:
“…غربی ها که از خطرات حضور صهیونیست ها در اروپا خبر داشتند، بلای آن را از کشورهای خود دور کردند و به جان ملت های خاورمیانه انداختند…”
مواضع انقلابی هاشمی در رابطه با فلسطین و تجاوزات رژیم صهیونیستی در سالهای اخیر بشدت متضاد با آرای قبلی او میباشد، تا جایی که وی در اردیبهشت 92 در یک مصاحبه جنجالی میگوید: “ما با اسرائیل سر جنگ نداریم” در حالی که کشتار مردم بیگناه غزه همچنان ادامه دارد.
همچنین وی در مصاحبه با فصلنامه مطالعات بینالمللی اذعان داشت: “من فکر میکنم یهودیهایی که آمدند و مهاجر هستند و همه فلسطینیهایی که در آنجا هستند و یا مهاجر هستند و نیستند، اگر الآن رفراندومی شود، باز به نفع فلسطینیها تمام میشود. چون فلسطینیها حدود 8 میلیون هستند و آنها هنوز پنج، شش میلیون هستند.”
اما باید خاطرنشان کرد که مسئلهی رفراندوم برای تعیین سرنوشت فلسطین بایستی حاوی دعوت به رفراندوم همهی ساکنان حقیقی فلسطین اعم از مسلمان، مسیحی و یهودی بود که قبل از 1948 هویت فلسطینی داشتهاند، باشد ؛ ولی هاشمی مهاجران یهودی را صاحب حق رأی در مورد سرنوشت فلسطین اعلام کرده و صرفاً با استناد به اکثریت جمعیتی فلسطینیها به نتیجهی این رفراندوم استناد میکند.
اپیزود دوم؛ هاشمی و حزب کارگزاران سازندگی
هاشمی که در زمان حیات حضرت امام، منزلگاه جریان چپ به شمار میرفت با رحلت امام در چرخشی استراتژیک و عجیب به یکباره از رأس هرم جریان چپ که به مدل اقتصادِ دولتیِ سوسیالیستی توجه داشتند به رأس هرم جریان راست مواضع خود را منتقل میکند و دشمن سرسخت دستپروردههای چپ خود شد!
پس از درگذشت امام خمینی (ره)، رشد قدرت هاشمی حداقل تا اواسط دوره دوم ریاست جمهوریاش ادامه یافت ؛ که در آن دوران وی، خود را به عنوان معمار ایران نوین معرفی میکند و لقب «سردار سازندگی» را از آن خود میکند. چپگرایان دوران نخست وزیری موسوی که از نظرات عدالتمدارانه هاشمی حمایت میکردند، در آن دوره سازندگیِ وی، به مبارزه با سیاست توسعه اقتصادی لیبرالگونه دولت هاشمی و حمایتش از بخش خصوصی که به تضعیف تعاونیها میانجامید، برخواستند.
هاشمی پس از عهدهدار شدن پست ریاستجمهوری بشدت دچار استحاله فکری در مسائل اقتصادی، اجتماعی و حتی فرهنگی شده است. به دنبال الگوی توسعه اقتصادی غربی ؛ الگوی مصرفی غربی، سبک زندگی غربی و حتی تغییر در باورهای سیاسی و اعتقادی وارد جامعه خواهد شد که موضع رئیس دولت سازندگی نیز موید همین مطلب است، هاشمی در 18آبان 1368 در خطبه نماز جمعه در اظهار نظری عجیب بیان داشت:
“اظهار فقر و بیچارگی کافی است … زمان آن رسیده که مسئولین ما به “مانور تجمل” روی آورند. … هرچند ما فقیر باشیم و اقتصادمان به سامان نباشد اما برای آنکه در دیدگان سایر ملل مسلمان و غیر مسلمان “ملتی مفلوک” جلوه نکنیم لازم است تا “جلوه هایی از تجمل” در چهره کشور و مسئولین حاکمیتی رویت شود.”
پس از بیان این اظهارات عجیب، احداث دکوراسیونهای چند میلیونی برای وزارتخانهها آغاز شد و کاخهای رژیم پهلوی بتدریج توسط کارگزاران سازندگی تصرف و فتح شد. اما تلخترین موضعی که در دوران هاشمی رسمأ اظهار شد این بوده است که: “ایرادی ندارد اگر عدهای زیر چرخهای توسعه لِه شوند.”
زمانی که فرهنگ مصرفگرایی و تجمل در جامعه پررنگ شود، اختلاف طبقاتی نیز زیادتر شده و اوضاع اقتصادی کشور نیز به دلیل تورم شدید رو به وخامت گام مینهد از یکسو فشار روز افزونی بر گروههای کمدرآمد جامعه وارد میشود و از آن سوی نیز به دلیل عدم راهبرد مناسب در حوزه اقتصادی، عدهای همچون زنجانیها، جزایریها و خدادادها از این وضعیت سوء استفاده کنند.
البته بین زیبایی و تجمل فرق است، چرا که زیبایی غیر از تجمل میباشد و در اسلام جایگاه مثبتی دارد. تجمل ناشی از زیاده خواهی و اسراف می باشد و دشمنان اسلام نیز دقیقا از این همین راه، یعنی با نشان دادن تجمل به عنوان یک نیاز در جامعه، ایجاد وابستگی می کنند و ملت ها را به خصوص ملت های مسلمان را به سقوط و تباهی می کشانند. تأکید نگارنده بر این است که در هر جامعه مترقی و متمدن، نشانه ترقی و تمدن، مغزهای متفکر و مخترعان و… آن جامعه هستند، نه در صد بالای تجمل و مصرف گرایی!
در همان برهه زمانی هاشمی رفسنجانی طی مصاحبهای، به شکل غیرعادی گفتمان فکری خود یارانش را بازگو میکند و میگوید: “اینقدر بحث از اختلاس و دزدی نکنید و روحیه مردم را خراب نکنید. وقتی که ما یک سدی را میسازیم و مثلا ده میلیارد خرج میکنیم، ممکن است از قبل آن، پانصد میلیون هم اختلاس شود. اما این سد برای کشور میماند و هیچکس نمیتواند از این سد اختلاس یا دزدی کند.” (کتاب بیپرده با هاشمی، مصاحبه قدرتالله رحمانی با هاشمی. ص184)
این اظهارات هاشمی ما را یاد جمله معروفی که بین عموم مردم رواج دارد، میاندازد که “اگر یک مسئول بخورد و دزدی هم بکند، عیبی ندارد، اما کار هم بکند!” ؛ اما این سوال مطرح میشود که در کجای متون و نصوص دینی مجوزی برای اختلاس و دزدی مسئولین صادر شده است؟! آیا گفتههای یک مسئول، نص صریح قانون و احکام دینی است؟! مسئولی که در جامعه اسلامی مشغول به کار است، موظف است که هم برای مردم کار کند و هم نهایت دقت را برای رعایت بیتالمال انجام دهد.
نکته تأمل برانگیز اینجاست که آقای هاشمی در برخی تخلفات انجام گرفته در دولت دهم به شدت حساس میشود و فریادش به سقف آسمان برخورد میکند اما درباره عملکرد دولت خود یا برخی از اطرافیانش است که اهل چشمپوشی است و نادیده انگاشتن آن میشود.
اپیزود سوم؛ هاشمی و میم.هـ
مهدی هاشمی یا همان میم.هـ معروف، فرزند اکبر هاشمی رفسنجانی که دفاع حداکثری او از پسرش قبل از ورود به زندان، به همگان ثابت کرد که این شخص خود آقای هاشمی رفسنجانی است که پافشاری میکند تا هیچ مرزبندی با مفاسد پسرش نداشته باشد و تمام قد از یک مجرم امنیتی و اقتصادی دفاع کند.
هاشمی نیز میتوانست مانند بزرگانی همچون آیتالله جنتی، آیتالله خزعلی و… با اعلام برائت از مفاسد متعدد فرزندش، هزینه آنها را به پای خود ننویسد و مسیر انقلابی خود را از انحرافات آشکار فرزندش جدا سازد اما دفاع مجدّانه و مصرّانه وی از مهدی نشان داد مسئول اصلی تربیت و پرورش چنین فرزندی عملکرد خودش بوده است ؛ از سوی دیگر انتشار کلیپی با عنوان “لحظه وداع آیتالله با پسرش” و اظهارات او مبنی بر اینکه: “… جامعه هم بحمدالله تا کنون متوجه شده و بیشتر متوجه خواهد شد که بر تو ظلم رفت!” نشاندهنده آن است که آقای هاشمی نسبت به حکمی که قوهقضاییه بر اساس قانون و عدالت برای فرزندش صادر کرده هیچ اهمیتی قائل نمیشود و بر این عقیده است که فرزندش بیگناه است. بدون تردید اینگونه اقدامات و اظهارات هاشمی، نه تنها جایگاه وی را در بین مردم بالا نمیبرد بلکه باعث تنزل شخصیتیاش میشود و همگان متوجه آن خواهند شد که آقای هاشمی تنها به فکر منافع خود و خانوادهاش است و خط قرمزی را برای اطرافیانش معین کرده است تا شخصی نسبت به اعمال او و اطرافیانش انتقادی نکند.
با تمام این تفاسیر، اظهارات عجیب هاشمی در دهه 90 با اظهاراتش در دهه 60 درباره گرفتن امتیازات تنها به دلیل نزدیکی با وی بسیار متفاوت است، چرا که او در نماز جمعه شهریور سال 61 اذعان داشت:
” مسئولین باید وظیفه خودشان را انجام دهند و کسانی هم که با ما هر کس آشنا هستیم ، حتی برادر خودمان و زن و بچهمان که نزدیک تر و بیشتر نمیشود که هیچ توقعی از هیچ مقامی نمیتوانیم داشته باشیم. اگر داشته باشیم گناه است که به خاطر ارتباط با ما یک امتیازی داشته باشند. حتی خودمان هم نداریم. هیچ تفاوتی نباید باشد.”
آقای هاشمی باید بپذیرد که منتقدین او میخواهند که حال فعلیاش همان حال 57 باشد و آن هم با همان مواضع و با اطرافیانی که به دنبال منافع شخصی خود نیستند و واقعا دلسوز نظام هستند ؛ و همچنین وی باید این امر را بپذیرد که منتقدان، کلاغ نیستند!
اپیزود چهارم؛ «نهضت زنده است تا هاشمی زنده است» یا «هاشمی زنده است چون نهضت زنده است» ؟!
شاید یکی از معروفترین جملاتی که در مقام پاسداشت هاشمی رفسنجانی کاربرد فراوانی داشته باشد، همان جمله تحریف شده حضرت امام است که مدعیان تحریفکننده و طرفداران آقای هاشمی تلاش میکنند از آن برای مواضع و اقداماتی که انجام میدهد وی را مصون از نقد نگهدارند.
طرفداران هاشمی همواره از این جمله حضرت امام (ره) بهره میبرند: «نهضت زنده است تا هاشمی زنده است» و به گونهای بر این باور هستند تا زمانی که وی زنده است نهضت نیز زنده خواهد ماند! اما وقتی به جلد 7، صفحه 495 صحیفه امام رجوع کنیم، اصل تحریفشده نامه امام قابل رویت است که میفرمایند:
بسم اللّه الرحمن الرحیم
جناب حجت الاسلام مجاهد متعهد، آقای هاشمی عزیز
«مرحوم مدرس که به امر رضاخان ترور شد، از بیمارستان پیام داد: «به رضاخان بگویید من زنده هستم». مدرس حالا هم زنده است. مردان تاریخ تا آخر زنده هستند. بدخواهان باید بدانند هاشمی زنده است چون نهضت زنده است.»
در اینجا مشخص شده است که عدهای چطور ناشیانه دست به تحریف سخنان امام زدهاند، و سعی داشتهاند اصالت زنده بودن یک نهضت را محدود به یک شخص کنند. در این پیام بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی، اصالت را به نهضت دادهاند، نه به آقای هاشمی!
جمله فوق حتی با معیارهای اسلامی نیز همخوانی ندارد. چرا که زنده و جاری بودن جریان حقی مانند نهضت اسلامی را نباید به زنده بودن یک شخص ، آن هم غیرمعصوم گره زد.
البته این نکته را باید افزود که حتی جمله تحریف شده امام نیز با معیارهای اسلامی همخوانی ندارد، چرا که زنده و جاری بودن جریان حقی مانند نهضت اسلامی را نباید به زنده بودن یک شخص و جریانی خاص گره زد! بدون هیچ اغماضی، زنده بودن و پویایی هر نهضتی به احیای آرمانهای آن و اصول ثابت آن است که نمونههایی از آرمانهای انقلاب اسلامی عبارت است از: استکبارستیزی، عدالت خواهی، ساده زیستی، ولایت مداری و … میباشد.
با این اوصاف، سوالات مهمی مطرح است که آیا در این برهه زمانی نیز آقای هاشمی همان آرمانهای اصیل انقلاب اسلام و امام را فریاد میزند؟! آیا ایشان همچنان اعتقاد به مرگ بر آمریکا و مستکبران عالم را زنده نگاه میدارد و یا اینکه با خاطرهگوییهای خود درباره امام، مخالف شعار مرگ بر آمریکا شده است؟! آیا هاشمی همان عدالتخواه دهه اول انقلاب است و یا اینکه برای القای بیگناهی فرزندش به هر دستاویزی چنگ میاندازد؟!
اپیزود آخِر؛ هاشمی دهه شصت یا دهه نود!
در این مقاله، نگارنده سعی بر آن داشت تا با استفاده از اسناد مختلف به شخصیتشناسی آقای هاشمی بپردازد و به هیچوجه سعی در آن نداشته که بر اساس مطالب غیر مستند به نقد وی بپردازد. هاشمی رفسنجانی از اول انقلاب تا کنون که 37سال از آن واقعه گذشته است دچار تزلزل در انسجام مبانی فکری و عقیدتی شده و همچنین در هر دهه، افکار وی دچار تغییرات اساسی شده است ؛ روزی هاشمی طرفدار اقتصاد دولتی است و روزی به مخالفت آن میپردازد و دم از اقتصاد خصوصی میزند! در دهه 60 مخالف ارتباط با آمریکاست ولی در دهه 90 مخالف شعار مرگ بر آمریکا میشود!
همچنین در این سالها آقای هاشمی نشان داد که طاقت آن را ندارد که در انتخاباتی شکست بخورد و از صحنه اصلی در عرصه سیاست دور باشد چرا که هاشمی فکر میکند مرکز عالم انقلاب اسلامی است و همه افراد باید حول محور وی بچرخند ؛ یعنی همه چیز از او شروع خواهد شد و همه چیز باید به او ختم بشود! جریانات سیاسی خاصی که از خرداد 76 شروع شد باعث شد که هاشمی دیگر در مرکز قرار نگیرد و رقیبانی جدی وارد عرصه سیاست شوند که وی را از صحنه اصلی سیاست دور کردند که نمونه بارز آن انتخاب شدن او به عنوان نفر سیام در انتخابات مجلس ششم بود که آراء هاشمی از 95درصد در انتخابات ریاست جمهوری در سال 68 به اندکی بیش از 25درصد آراء در سال 76 تنزل پیدا کرد که این خود نشاندهنده آن است که مردم دیگر اقبالی به او ندارند!
با این اوصاف، وضعیت ساختار شخصیتی هاشمی رفسنجانی دچار استحاله اساسی و بنیادینی شده است که همگان را دچار تحیر کرده است، چرا که بین هاشمی انقلابی دهه 60 و هاشمی دچار استحاله شده دهه 90 نمیدانند کدام را انتخاب کنند؟! شاید بازخوانی اندیشه سیاسی امام خمینی (ره) راه نجاتی برای آقای هاشمی باشد تا آن مواضع انقلابی خود را به خاطر بیاورد تا مورد تفقّد مردم و دیگر دوستان خود شود.