یک فنجان فرهنگ/ سفر از حیرانی به حیرانی!

بصیر، این یادداشت ها در وهله اول برای استادان دانشگاهها نوشته شده اند. هرچند امید است مطالعه آنها برای اهل علم و خرد و یا همه کسانی که با فرهنگ این مرز و بوم سروکار دارند، نیز خالی از فایده نباشد.
فرض بر این است که عده ای استاد از دانشگاههای گوناگون با طرز تفکرهای مختلف در یک نشست هم اندیشی مجازی حاضر شده و به بحث و گفتگو می پردازند.
حرف های عالمانه ای را مطرح نموده، به نکات بدیعی اشاره می کنند.
آنان در حقیقت با سخنان خویش دفتر فرهنگ این سرزمین را ورق می زنند. به رشد و بالندگی خویش افزوده، طرحی نو در می اندازند…
و حاصل همه این بحث ها می شود نیوشیدن کلی حرف خوب و نوشیدن: «یک فنجان فرهنگ».
شعر ارزشمندی در ادبیات عرب وجود دارد که من همیشه از یادآوری آن لذت می برم:
مردمان، روغن صاف و زلالی را در جامی بلورین مشاهده می کنند… اما از عمق جان ادراک نمی کنند که [در این مسیر سخت و ناهموار] چه بر سر کنجد آمده است!
باور کنیم، استادانی عمر خویش را گذاشته اند تا ما به این گنجینه ها دست یابیم.
شماره پیشین را لابد دیده اید. امید است مطالعه این مطالب خالی از فایده نباشد.
چیزی نیست. اگر هست، برگ سبزی است، تحفه درویش!
سرتان سبز، دلتان گرم….توفیق الهی بدرقه راهتان
از این معضل بزرگ احساس درد می کنید؟
«من میخواهم گفته خود را با چند پرسش آغاز کنم. این همه از آموزش سخن گفتیم؛ از الزامات و اقتضائات آموزش گرفته تا آموزش های حقیقی و مجازی!
اما آیا تاکنون با خود اندیشیدهایم که چه محتوایی را میخواهیم آموزش دهیم؟ آیا اصولاً اهل تتبع و تدبر هستیم؟ هریک از ما در فرآوری علمی و گسترش و توسعه ساحت علم و دانش چقدر تلاش کردهایم؟
اینجاست که سخن از پژوهش به میان میآید و من معتقدم اهمیت تحقیق و پژوهش کمتر از تعلیم و آموزش نیست!»
نکته ای تازه… وقت آن رسیده که یک فنجان دیگر از فرهنگ بنوشیم و نیوشیدن سخنی بدیع را تجربه کنیم.
این آفت معلمی و استادی ماست که همچون نوار کاست فقط به بازگو کردن حرفهای گذشتگان بسنده کنیم.
دانشجوی امروز ما بحق انتظار دارد استادش هر روز دری از علم و دانش و تجربه به روی او گشوده، طرحی نو دراندازد.
توقع دانشجو این است که استادش، هرازگاهی چیزی بر یافتههای گذشتگان افزوده، نکتهای جدید که پیش از او احدی بیان نکرده و از خلاقیت و ابتکار علمی منحصر به فرد خود او سرچشمه می گیرد، بیان نموده پنجرهای به دنیایی زیباتر و شگفتتر باز کند. او توقع دارد استادش بتواند دانش وارداتی را بومیکند و به آرایهها و ارزشهای گوناگون بیاراید، که البته این انتظار، انتظار بیجایی نیز نیست!
باعث سرافکندگی است که دانش وارداتی، چیزی از رنگ و بوی ایرانی نداشته و گاهی حتی تلاشی ناقص نیز در این عرصه صورت نگرفته باشد.
…که اگر چنین شد، باید غمگینانه سرود:
خانه از پایبست ویران است خواجه در فکر نقش ایوان است
رشته من فلسفه است. فلسفه مقدمه انفکاک ناپذیری دارد که منطق است و بدین جهت ما آموختهایم منطقی سخن بگوییم.
اگر کسی از شما سؤال کند تفکر از چه مقولهای است و اصولاً فکر کردن به چه فرآیندی گفته می شود ؟ احتمالاً پاسخهای شما بسیار متعدد و معتنابه خواهند بود.
رسیدن از مجهول به معلوم، اندیشیدن و اندیشه کردن، چیدن معلومات گوناگون کنار یکدیگر و ترکیب آنها برای وصول به یک نتیجه جدید، کوشش و جولان نیروی فکر به اقتضای عقل و خرد و….
اما در منطق فکر را به گونهای دیگر معنا میکنند: «الفکر حرکه من المبادی و من المبادی الیالمراد» فکر حرکتی است که از آغاز گاههایی شروع میشود به سوی مقصد و منتهایی ادامه مییابد.
پس در هر تفکری سه جزء مهم وجود دارد: مبدأ، مقصد و حرکت.
البته ممکن است جایی که مقصد فکر نفر اول است، آغازگاه فکر نفر دوم به سوی مقصدی دیگر باشد که اگر چنین اتفاقی بصورت مکرر رخ دهد، پیشرفت دائمی علمی را ضمانت خواهد کرد.
این همان چیزی است که از آن به بنیان و پایبست رفتار انسانها تعبیر شده است. نظیر آنچه شیخ اجل سعدی میگوید:
اول اندیشه، وانگهی گفتار پایبست آمده است و پس، دیوار
همان چیزی که پیش از این نیز یکی از استادان محترم در تقسیم علم به علم مسموع و علم مطبوع از آن یاد کرد و این مقوله را در زمره علم مطبوع – که با سرشت انسان آمیخته و نوعی فرآوری شده است- قلمداد نمود.
و همان چیزی که گذشتگان ما در طول هشتاد و چند سالی که از تأسیس دانشگاه تهران تاکنون میگذرد، بعنوان هدف نوشتن پایاننامه و رسالههای ارشد و دکتری درنظر گرفته بودند.
هرچند من با نام پایاننامه چندان موافق نیستم، زیرا به نوعی دلالت بر خاتمه یک دوره علمی دارد ـ و علم اصولاً خاتمه بردار نیست ـ و نام رساله که از رسالت و مسئولیت آدمی سرچشمه میگیرد، بیشتر اقناعم می کند.
حال شما تمام آنچه را که من گفتم، به یک سو نهاده، اتفاقی را که در مقابل دانشگاه تهران رقم میخورد را نیز در سوی دیگر تجسم کنید.
در کنار نسخه های سانسور نشده دیوان ایرج میرزا و فروغ فرخزاد و تکنسخههای نایاب کتابهای غیرقابل نشر… عرضه رسالههای ارشد و دکتری!
استادان عزیز؛ از این معضل بزرگ احساس درد می کنید؟
***
تا پیچ آخر را باز نکنند، دستبردار نیستند!
«بله؛ باید حساس درد کنیم. باعث نهایت تأسف است که امروزه با پول میتوان به انجام کارهایی مبادرت ورزید که پیش از این جز از طریق مطالعه و غورعلمی امکانپذیر نبود!
دوستان و همکاران گرامی؛ من بخشی از علل چنین معضلاتی را در این نکته میدانم که تحصیلات و آموزش عالی در کشور ما شبیه قیفی است که افراد از سر تنگ آن وارد شده و از سر گشادش خارج میشوند. به تعبیر دیگر هرکس توانست راهی برای ورود به دانشگاه بیابد، قطعاً بعد از دوره خاصی فارغالتحصیل خواهد شد.
ولی در برخی کشورهای دیگر اینگونه نیست. ورود از سر گشاد قیف است، خروج از سر تنگ آن! بدین مفهوم که دانشجو دردسرهای متعددی برای ورود به دانشگاه ندارد. اما مسئولان آموزش عالی اجازه نمیدهند وی طی هر فرآیندی ـ ولو بدون تحقیق و پژوهش و همچنین کسب صلاحیتهای لازم ـ از دانشگاه فارغالتحصیل شود!
آنان در حقیقت به فکر اعتبار دانشگاههای کشورشان هستند و بخوبی می دانند که یک عنصر بی سواد چه لطمه ای می تواند به پرستیژ و آبروی آنان وارد کند.
البته ناگفته نماند که با برداشتن کنکور و حدنصابهای لازم دیگر کار از قیف گذشته، بیایید حرف از استوانه بزنیم!»
محققان بر این باورند که هر تحقیق کارآمد و یا پژوهش علمی بایستی دست کم واجد پنج خصوصیت مهم باشد:
نخست آنکه آگاهانه و هدفمند صورت پذیرد. دوم آنکه مستدل باشد و برای اثبات مسئله از دلیل و برهان سود جوید. سوم آنکه روشمند عمل کند. چهارم آنکه به حاشیه نرود و مستقیماً به مسئله اصلی و مشکل نظری بپردازد و پنجم آنکه هدف از انجام آن رسیدن به حقیقت باشد.
چنین پژوهشی رخ نخواهد داد مگر آنکه روح پرسشگری در پژوهنده همواره زنده باشد و دانشگاههای ما باید دائماً چنین روحیهی را ترویج کنند.
یاد سخن بزرگی افتادم که میگفت: من همانگونه که فلسفه را سفر از حیرانی به حیرانی میدانم، پژوهش را نیز سفر از پرسش به پرسش تلقی می کنم.
چندسال پیش برای یک سفر تحقیقاتی عازم کشور هندوستان شدم. در بمبئی ـ پایتخت تجاری و اقتصادی هند ـ با دانشجویی برخورد کردم که در یکی از دانشگاههای معتبر هند تحصیل میکرد. چهل و چندسالی داشت و موهای سر و صورتش جوگندمی شده بود. پرسیدم در چه مقطعی تحصیل میکنی؟ گفت کارشناسی ارشد.
تعجب کردم و با حیرت پرسیدم چندسال است ارشد میخوانی؟ گفت هشت سال؛ این نکته شگفتی مرا دوچندان کرد. تا آن روز دانشجویی ندیده بودم که دوران تحصیل مقطع کارشناسی ارشدش هشت سال طول کشیده باشد. پرسیدم چرا؟ عوامانه و خودمانی جواب داد: آقا؛ اینجا پوست میکَنَند. مگر به این راحتیها مدرک به کسی میدهند؟ سالهاست در کار رسالهام ماندهام!
بعد به نکتهای اشاره کرد که من بدرستی دریافتم دانشگاه جز آنکه آموزش را محور کار خویش قرار داده، پژوهش را نیز به گونهای عملی به دانشجو می آموزد.
گفت من دو سال پیش بعد از کلی کار و تلاش علمی رساله ارشدم را نوشتم و همان نسخه دستنویس را که حدود ۲۰۰ صفحه بود، برای راهنمایی جستن از استاد هندیام نزد وی بردم. دو سه ساعتی آن را ورق زد و زیر و رو کرد.
پس از آن، بدون آنکه حرفی بزند، صفحات رسالهام را پاره کرد و توی سطل زبالهای که کنار دستش بود، ریخت. او ظرف چند دقیقه، سخاوتمندانه تمام زحمات شبانهروزیام را به باد داد.
وقتی علت این کار را جویا شدم فقط به گفتن یک جمله اکتفا کرد: این رساله خوب نیست!
من مجبور بودم دوباره تلاش کنم. اما این بار با عنایت به آن مصرع زیبای شعر حافظ که: من جرب المجرب حلت به الندامه (هرکه تجربه شده را بار دیگر تجربه کند، گرفتار پشیمانی میشود) روش خود را بکلی تغییر دادم. خانهای در نزدیکی منزل استادم در پونا ـ شهری در ۱۶۰ کیلومتری شرق بمبئی ـ اجاره کردم و هر هفته نوشتههای خود را نزد وی میبردم و از راهنمایی و مشورت او استفاده میکردم.
او میگفت حالا احساس میکنم آنچه نوشتهام در حد و اندازه یک تحقیق و پژوهش دانشجویی است.
دوستان و همکاران عزیز؛ استاد ارجمندی داشتم که میگفت در کار تحقیق و پژوهش روش پژوهشگاهها و پژوهشکده ها را الگوی خود قرار دهید. آنان تا پیچ آخر را باز نکنند، دستبردار نیستند! باید همه زیر و بم دستگاه جلوی چشم آنها باشد تا بتوانند درست کار کنند!
او میگفت در تحقیق و پژوهش، شناخت حسی لازم است. نخست باید تفکر منطقی شکل بگیرد، آنگاه از تفکر علمی سربرآورد.
او همچنین میگفت سرچشمه تحقیق نیاز است. نیازی که ما را به نوآوری رهنمون سازد.
پژوهشگری که عاشق نباشد و به پدیدهها عاشقانه نگاه نکند و عمرش را صرف یادگیری نکند، پژوهشگر نیست!
***
افلاطون را دوست دارم اما به حقیقت، بیش از افلاطون علاقه دارم!
«اگر پژوهش را آنچنانکه شورای پژوهشهای علمی کشور تعریف کرده، عبارت بدانیم از اجرای فعالیت منظم در جهت افزایش اندوختههای علمی و فنی بشر و استفاده از این اندوختهها؛
چنین پژوهشی باید پوینده باشد، نه پاینده ] والا سند مرگ خویش را امضا کرده است[، باید آبستن باشد و علم و دانش بزاید. باید تنها مبتنی بر نیاز نباشد. ناز هم مطرح باشد. گاهی سوژهها برای پژوهشگر ناز کنند و ازهمه مهمتر باید به قول غربیها پژوهش blind (کور و نابینا) باشد و تعصبی روی نتیجه خودش نداشته باشد. اگر جز این باشد، پژوهش نیست!»
گاهی که چنین سخنان ارزشمندی در جمع استادان و فرهیختگان طرح میشود، این سؤال دوباره در ذهنمان شکل می گیرد که در کشور ما ـ آن هم در میان بخش قابل توجهی از پژوهشگران و اهل تحقیق ـ چقدر نیاز به نهادینهسازی امر پژوهش جدی است؟
بویژه همین نکته اخیری که در مقدمه صحبت این استاد ارجمند بیان شد و به گونهای به ارزش حقیقتجویی در پژوهش اشاره دارد. اما چه کسی مرد این میدان است و اصولاً آنچه در بیان و سخن میآید، به همین آسانی به حیطه رفتار نیز راه پیدا میکند؟ این نکتهای است که در ادامه سخن استاد مذکور به صراحت بیان میشود. بشنوید!
یکی از دوستان من پژوهشگر ارشد یکی از پژوهشگاههای مهم کشور است. چندی پیش در گفتگویی صمیمی به من میگفت یک سال پیش از سوی معاون پژوهشی پژوهشگاه یک پروژه تحقیقاتی به من سپرده شد تا با یک تیم بیست نفری در بازه زمانی یک ساله به آن بپردازیم و آنگاه نتایج تحقیق خویش را برای پیشبرد اهداف پژوهشگاه در اختیار معاونت پژوهشی قرار دهیم.
ما طی سال گذشته با همه توان و بضاعت خویش این کار را انجام دادیم و پس از یک سال تحقیق، خشنود از انجام موفق این بررسی علمی حاصل پژوهش بعمل آمده را در اختیار پژوهشگاه قرار دادیم.
یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که معاون پژوهشی مرا فراخوانده و با صراحت گفت ما انتظار داشتیم تحقیق شما، پژوهشگاه را بر فرض مثال به نقطه A برساند، درحالی که شما از نقطه B سردرآوردهاید.
این نتیجهای مورد انتظار ما نبوده و متأسفانه برای پژوهشگاه قابل قبول نیست. اگر بتوانید جریان تحقیق را به سمت و سویی ببرید که ما میخواهیم، این پژوهش را میپذیریم، جزء سوابق مؤثر شما و تیم کاریتان لحاظ میکنیم و دستمزدتان را برای انجام این پروژه یکساله میپردازیم والا باید عرض کنم که این پروژه مردود اعلام شده و هیچگونه امتیاز مادی و معنوی به آن تعلق نخواهد گرفت.
او میگفت من در طول این مدت واقعاً ماندهام که چه کنم؟
آیا نتیجه تحقیقی را که ممکن است در آینده ملاک عمل پژوهشهای دیگر قرار گیرد، به میل مقام مافوق دستکاری کنم یا بر حقیقت اصرار ورزیده، از حقالزحمه بیست محقق پژوهشگاه و سایر امتیازاتی که در قبال این پژوهش به آنها تعلق میگیرد، دست بشویم؟
او آنگاه از من پرسید اگر تو جای من بودی چه میکردی؟
گفتم پاسخ این سؤال جداً سخت و دشوار است. بویژه آنکه تو در این طرف ماجرا تنها نیستی و باید پاسخ تیم بیستنفره خویش را نیز بدهی.
من پاسخ این سؤال را به شرایط کاری تو در پژوهشگاه وا می گذارم، اما اجازه بده یک پاسخ آرمانگرایانه به تو بدهم. در کتاب سیر حکمت در اروپا اثر محمدعلی فروغی، صفحه ۳۱ آمده است که زمانی به ارسطو اعتراض کردند که چرا حرمت استاد خود افلاطون را نگه نداشته، دیدگاههای او را به نقد کشیده، در ردّ آنها سخن میگویی؟
پاسخی گفت که نزد اهل فلسفه جاودانه است:
افلاطون را دوست دارم اما به حقیقت، بیش از افلاطون علاقه دارم!
از اینها بگذریم آیا واقعاً برای یک تحقیق و پژوهش علمی میتوان پاداشی تصور کرد؟
بگذارید اکنون که حرف از آرمانگرایی است، یک سخن آرمانگرایانه دیگر را ـ این بار از زبان رهبر فرزانه انقلاب در جمع وزیر، مسئولان وزارت علوم و تعدادی از رؤسای دانشگاهها ـ مطرح کنیم.
… و بدانیم قله اینجاست، هرچند ما در دامنه مانده باشیم:
«باید روح تحقیق پارسایانه بیعوض را تزریق کنیم، تا برای تحقیق دنبال پاداش نباشند؛ چون اصلاً تحقیق، پاداش واقعی ندارد. مثلاً اگر آدم بخواهد به پاستور، به خاطر کشف میکروب پول بدهد، به نظرتان چقدر باید بدهد؟ آیا اصلاً میشود برای او پولی معین کرد؟ آیا قابل مقایسه است؟ بنابراین امثال پاستور هم هیچوقت برای پول تحقیق نکردند. اگر برای پول تحقیق میکردند، حقیقتاً به اینجا نمیرسیدند. اروپاییها این حُسن را داشتند؛ کما اینکه دانشمندان قدیمی ما هم همینطور بودند. شما ببینید؛ امثال محمدبن زکریای رازی، آن عالم آنچنانی، در فقر و تنگدستی میمیرند؛ ولی ماها تا یک کار میکنیم، فوراً میگوییم پولش چقدر شد؟ معلوم است که به جایی نمیرسد!»
رجانیوز