چه پاسخی برای فرزندانمان خواهیم داشت؟
بصیر ،طی سه دهه گذشته مساحت جنگلهای ایران به نصف کاهش یافته است، طبق برآوردها میزان برداشت قانونی از جنگلهای کشور ۳٫۲ میلیون متر مکعب است که با احتساب برداشت غیرقانونی و قاچاق باید آن را ضربدر دو کرد. ۴ میلیون دام در کشور می چرند و بسیاری از جنگل نشینان هنوز برای تأمین انرژی و سوخت از چوب جنگل استفاده میکنند.
طی هفت سال اخیر بیش از ۱۴ هزار آتشسوزی در جنگلهای کشور رخ داده وسطح آتشسوزیها، امسال نسبت به سال گذشته بیش از ۵۰ درصد افزایش داشته است.
ناسا چندی پیش در کنفرانسی که در پوتسدام آلمان برگزار شد اعلام کرد هرسال ۱٫۵ تا ۲ درصد از جنگلهای ایران نابود می شوند و چنانچه روند جنگلزدایی با همین سرعت ادامه یابد در ۵۰ سال آینده اصلاً پدیده ای به نام جنگل در ایران وجود نخواهد داشت.
این بلاها بر سر جنگلهایی میآیند که متعلق به دوره سوم زمین شناسیاند، زیستگاههایی منحصربهفرد، البته اگر هنوز بتوان آنها را زیستگاه نامید، چرا که بسیاری از جاندارانی که در آنجا میزیستهاند را منقرض یا آواره کردهایم، درعین حال باید اضافه کرد که سرانه جنگل در ایران تنها یکسوم متوسط جهانی است.
بیش از هفت سال است که در شمال کشور زندگی میکنم، با چشمان خود شاهدم چه ظلمهایی به جنگل روا میداریم، دامداران زیر تنه درختان را آتش میزنند یا آنها را قطع می کنند تا با نابودی آنها آفتاب بهتر به سطح زمین برسد و جنگل به مرتع تبدیل شود، بدینترتیب دامهایشان چراگاههای وسیعتری خواهند داشت.
اصلاً هم برایشان مهم نیست که با این کار چند صبای دیگر سیل خودشان و دامهایشان، همه را با هم یکجا خواهد برد.
برخی از دامداران یا ساکنان حاشیه جنگلها که تعدادشان به هیچوجه کم نیست، اقدام به قطع و فروش درختان جنگلی میکنند.
درختی که حاصل نیمقرن تعامل پیوسته زمین، خورشید و باد و باران است در کمتر از نیمساعت قطعه قطعه میشود.
کارخانههایی همچون کارخانههای تولید نئوپان در نواحی جنگلی کشور سر بر میآورند، البته نئوپان را میتوان از برادههای چوب یا شاخههای درختان هم تولید کرد، اما در عمل این درختان چندصدسالهاند که توسط این کارخانهها بلعیده میشوند.
بدعت عجیبی که در شمال کشور شکل گرفته راهسازی در دل جنگلها است، آن هم نه از روی ضرورت و برای وصل کردن نقطهای حیاتی به نقطهای حیاتی دیگر، بلکه به گفته یکی از مسئولین «برای توسعه توریسم!» خوشبختانه از سرعت مورد اخیر قدری کاسته شده است.
چندی قبل از یکی از دستاندرکاران امر پرسیدم چرا سرعت راهسازیها کم شده؟ پاسخ دادند «تحریمها باعث شده است تا بودجه نرسد، ما هم نمیتوانیم فعلاً کار را ادامه دهیم.» این تنها دفعهای بود که باعث و بانی تحریمها را دعا کردم.
بارها از منظرهای در جنگل عکاسی کردهام، منظرهای از درختان تنومند یا رودهای خروشان، در همان حال که مشغول عکاسی بودهام پرندگان آواز میخواندند، گاهی حس میکنم صدای آوازشان در عکسهایم ثبت شده است.
وقتی چندسال بعد دوباره به آنجا بازمیگردم، دیگر هیچ اثری از آن منظره نمییابم. رودها خشکیده و درختان محو شدهاند، پرندگان آواز نمیخوانند، اصلاً نیستند که بخواهند بخوانند و همه این اتفاقات نه در عرض ۵۰ سال که در کمتر از پنج سال رخ داده است.
بخش عظیمی از جنگلهای ما ظاهراً زندهاند اما در واقع مردند، بدین معنا که با نابودی درختان کنونی، جنگل دیگر ذخیره و جایگزینی ندارد، چرای مداوم دامها اجازه نخواهد داد تا در صورت نابودی درختان فعلی، درختان جدید متولد و جایگزین شوند، بنابراین جنگل قدرت باروری خود را از دست داده است.
از اینروست که وقتی آنچه طی این چندسال به چشم دیده ام را کنار آمارهای ردیف شده بالا میگذارم، بهنظرم میرسد آمارها سهلگیرانه و یا حتی تحریف شدهاند و فکر میکنم برای پی بردن به عمق فاجعه اصلاً نیازی به دانستن آمارها نیست.
همیشه، چه در دولت کنونی و چه در دولتهای پیشین در رابطه با محیط زیست و بهویژه جنگلهایمان سهلانگار و بیتوجه بودهایم، باید اذعان داشت که موضوع فراتر از دولتهاست، تکتک ما شهروندان مقصریم.
برای اکثریت قریب به اتفاق ما مردم ایران محیط زیست اولویت صدم هم نیست. ممکن است برخی از ما شرایط مالی را بهانه کنیم و بگوییم با این وضعیت اقتصادی، محیط زیست نمیتواند اولویت نخست باشد، اما ویلاهای گرانقیمت ثروتمندان که در اعماق جنگلها روییدهاند این بهانه را رد میکنند.
شاید نشان دادن ویرانه ها بدون ارائه راهکار سیاهنمایی تلقی شود اما چطور میتوان برای جامعهای که باور ندارد محیط زیستش در حال احتضار است، راهکاری ارائه داد؟
اولین گام این است که باور کنیم مشکلی وجود دارد.
مسئله جنگلها و بهطورکلی محیط زیست کشور، مسألهای مربوط به چند اُستان خاص نیست، حتی صرفاً مسألهای ملی نیست، بلکه مسئله ایست مربوط به همه انسانهای روی زمین، چه انسانهای امروز، چه فرزندان فردا.
آن گونههای گیاهی که در ایران میرویند، هیچ کجای این کره خاکی یافت نمیشوند، پس آنها متعلق به همهاند، اما مرزبندیهای سیاسی مسئولیت حفظ آنها را به ما محول کردهاند. آیا ما حافظان و امانتداران خوبی بودهایم؟
آیا اگر سالها بعد فرزندانمان روی نقشه جغرافیا به دریاچه ارومیه یا نوار جنگلهای هیرکانی اشاره کنند و از ما بپرسند آنها چه شدهاند، پاسخی برایشان خواهیم داشت؟
گلوگاه ما