زیرگذرِ زندگی؛ خرافات و زندگی پرآفات

بصیر، عزیزان همراه و دوستدار حدیث زندگی، سلام. از این که یک بار دیگر گذرتان به گذر زندگی افتاده و زیر گذر ما، توقفی کرده و پای حرف ما نشسته اید، دو صد سپاس.

زندگی، رود جاری لحظه ها در بستر عمر انسان است و انسان سوار بر آرزوها با دو پاروی علم و عمل، به سوی هدف خود در حرکت است و این حرکتِ معنادار است که به حرکتِ زندگی معنا می بخشد. امّا عزیزان! توجه داشته باشید که انسان، در طی مسیر زندگی، دچار خطرات و انحرافاتی می شود که حرکت او را کُند می کند و گاه او را از حرکت باز می دارد. شاید هم بازگشت به عقب و سیر قهقرایی را نوعی حرکت درست بداند یا این که با ناآگاهی و خودرایی، اسباب غرق شدن خود را فراهم کند.

یکی از آن خطرهایی که زندگی را تهدید می کند و بر خلاف ظاهر آراسته اش در زیر نقاب دورویی، چهره ای بس زشت دارد، خرافه است. خرافه، همچون مار خوش خط و خالی است که سم کشنده در درون دارد و هدفش تغییر معنای زندگی یا فرو ریزاندن بنیان زندگی است.

خرافات! آری! خرافات، آن چیزهایی هستند که زندگی انسان را پر از آفات و دردسر می کنند و معنای دیگر گونه به زندگی می دهند. برای بهتر فهمیدن معنای خرافات و آثار آن در زندگی، پیش از هر چیز باید با پیشینه این کلمه و کاربردهای آن آشنا شویم.

خرافات، جمع خرافه و در اصل به معنای حکایت های شب است؛ امّا در تداول فارسی زبانان، به سخنان نامربوط و پریشان که خوشایند باشد و به کلام باطل و بی اساس گفته می شود. مؤلّفه اصلی خرافات نزد لغت دانان چنین است: ۱٫سخن بی پایه و اساس، ۲٫خوشایندی انسان نزد آنان، ۳٫آفت زایی و نتیجه باطل آن.

حکیم ناصر خسرو در این باره سروده است:

از او مشنو سخن های خرافات

کز آن اید تو را در آخر آفات

گر چه قلمرو حرکتی خرافه ها محدود به دین و عقاید دینی نیست، امّا خرافات، در عقاید و مراسم های دینی، بیشتر رخ می دهند. از این رو، خرافه دینی، گفتار یا کرداری است به ظاهر دینی که بر مبنای عقل و منطق استوار نبوده و با موازین شرع سازگار نباشد. به طور خلاصه، آنچه که در میزان عقل و وحی مردود شمرده شود، خرافه است.

در آموزه های قرآن و حدیث، با خرافه، به شدّت برخورد شده و شریعت، مسلمانان آگاه و بصیر را به مبارزه با این امر موهوم، فرا خوانده است.

وجود خرافه و اعتقاد به آن، منحصر به جامعه ما نیست. در همه کشورها و در همه ایین ها و دین ها، خرافه، با شدّت و ضعف آن وجود دارد؛ امّا آنچه مسلّم است، هر چه بهره انسان ها از دانش و بینشْ کمتر باشد، به همان نسبت، از واقعیت ها دور می شود و دل در گرو امور غیر واقعی و خرافات می نهد. متأسّفانه در جامعه ما دو شیوه برخورد نادرست نسبت به خرافات وجود دارد. یکی، ورود گزاره ها و اعتقادات بی پایه با عنوان های فریبنده و دل خوش کننده به قلمرو امور حقیقی و دینی است که بسیار خطرناک و آسیب زننده است. همچنین موجب بی اعتمادی دین گرایان به اصل دین و دیگر گزاره های درست دینی می شود. دوم، نحوه برخورد و مبارزه با خرافات است که عدّه ای با نام آگاهی نسبت به خرافات و قصد مبارزه با آنها، با بسیاری از اعتقادات و رسوم دینی، تحت این عنوان به مبارزه بر می خیزند.

مثال این دو دسته، مانند شخصی است که لبه دیوار بامی ایستاده بود و با فردی دیگر به صحبت مشغول بود. به او گفتند: لب بام نَایست، می اُفتی، کمی عقب برو! آن قدر عقب عقب رفت که از آن طرف بام افتاد. در موضوع خرافات نیز عدّه ای با خرافه سازی و خرافه پرستی، از این طرف بام و عدّه ای با مبارزه با تعالیم دینی تحت عنوان خرافه، از آن طرف بام می افتند. این هر دو شیوه برخورد با خرافه ها، انسان را از حقیقت ها دور می سازند و وارد به عالم خیالات و اوهام می کنند.

اعتقاد به خرافه ها و عقیده های بی ریشه و اساس، تأثیرات مخرّبی را بر زندگی انسان بر جای می گذارد. چه زندگی هایی بر اساس عقیده مندی به یک خرافه، دچار بحران شده و چه پیوندها که با اعتماد به یک مطلب بی پایه، از هم گسیخته شده است.

در حقیقت، اعتقاد به خرافات در زندگی، مثل آویزان شدن به ریسمانی پوسیده، در چاهی تاریک و عمیق است یا برای رضایت و رسیدن به معشوق خیالی، در پی مار افعی گشتن!

خوب است بدانیم که زیان پاره ای از اعتقادات خرافی، فقط به شخص دارنده آن عقیده باز می گردد؛ ولی بعضی خرافه ها، خانواده، بستگان، دوستان و گاه طیف وسیعی از مردم را متوجه خود می کند و آفت های غیر قابل جبرانی به بار می آورد. نمونه ای از آن را در زندگی مظفّرالدین شاه قاجار به مرور می نشینیم:

پس از قتل ناصرالدین شاه قاجار در پنجاهمین سالگرد سلطنت او(۱۷ ذیقعده ۱۳۱۳ ق) توسط میرزا رضای کرمانی در حرم حضرت عبدالعظیم(ع)، نوبت حکومت بر مردم ایران، به مظفّرالدین، فرزند شاه مقتول رسید. مظفّرالدینِ چهل ساله که در تبریز ساکن بوده و بیش از بیست سال تحت تعلیمات خاصّه، مشق سلطنت می کرده، پس از دریافت خبر کشته شدن شاه، اختیارات تام کشور را به صدر اعظم، امین السلطان تفویض می کند؛ امّا برخلاف ذائقه شاهنشاهی و حکومتداری، میل زیادی به مراسم تاج گذاری و نشستن بر تخت سلطنت از او دیده نمی شود. عامّه مردم که درایت امین السلطان را در جلوگیری از هرج و مرج پس از قتل شاه دیده بودند، آن را به حساب شاه جدید می گذارند و شدیداً انتظار ورود او را دارند و تصوّر می کنند که این مرد، همین که وارد شود و بر تخت بنشیند، ایران را بهشت برین خواهد کرد؛ ولی خواص ـ که با اخلاق مظفّر الدین شاه آشنا بودند ـ ، با شنیدن این بیانات، پوزخندی می زدند و چیزی نمی گفتند. در هر حال، شاه از تبریز حرکت نمی کرد و این همه تأخیر برای چه بود؟ آن روزها کسی نمی دانست؛ ولی بعدها که مردم، با اخلاق خرافات پسند وی آشنا شدند، معلوم شد که اعلا حضرت همایون شاهنشاه، به مناسبت نحوست عدد سیزده، نمی خواهد در این سال، بر تخت بنشیند. مخصوصاً این که آن سال، سیزده دوآتشه بود؛ یعنی سال ۱۳۱۳! و این همه تأخیر برای آن است که ماه محرم فرا برسد و عذری برای تأخیر تاج گذاری پیدا شود. از این رو، روز ۲۴ ذیحجه ۱۳۱۳، وارد پایتخت شد و در ربیع الأوّل ۱۳۱۴، تاج گذاری کرد. ملاحظه می فرمایید که چگونه شخصی که باید زمام امور یک ملت و مملکت را به دست گیرد، به خاطر اعتقاد به یک خرافه، بیش از یک سال، از قبول رسمی مسئولیتش و انجام دادن وظایفش طفره می رود.

بدا به حال ملتی که این چنین کسانی، زمامدار امور ایشان باشند! و بدا به حال ملّتی که حاکمان جامعه اش، سرنوشت مردم را با قلم خرافات رقم بزنند!

 

بلاغ

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا